یکی از دوستان که از شاگردان حضرت امام بود و در یکی از روستاهای نزدیک قم برای تبلیغ مردم می رفت، آن روستا احتیاج به مسجدی داشت، دو نفر از مالکان آنجا که مقلد امام بودند شرط کرده بودند که اگر حضرت امام برای کلنگ زدن این مسجد بیایند ما مخارج این مسجد را می دهیم، دوستمان به وسیله مرحوم آقای اشراقی، داماد حضرت امام، از امام خواست که چنین کنند، امام فرمودند که: من اهل این کار نیستم، آن دوستمان از آقای اشراقی خواسته بود که با توجه به نیاز آن روستا به مسجد ما چه کنیم؟ ایشان گفته بود: آنچه که امام در مقابل آن خاضع است، انجام وظیفه الهی است، اگر مسأله برای ایشان توضیح داده شود و ایشان احساس بفرمایند که وظیفه شان است، حتماً انجام می دهند، چنین کردند و نیاز شدید به مسجد در آن روستا را به حضرت امام توضیح دادند، ایشان هم پذیرفتند؛ لذا آماده شدند و با دو ماشین سواری به روستای کاج و محمدآباد که در جاده تهران ـ قم است رفتیم، و کلنگ ساختمان آن مسجد را حضرت
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 20 امام به زمین زدند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 21