حدود سالهای1331 ـ 1332 بود که مرحوم پدرمان به بیماری سختی مبتلا شد و دکتر معالج هم تقریباً از بهبودی ایشان مایوس شده بود، در یکی از شبها حدود نیمه های شب (ساعت دوازده) بود که درب خانه به صدا درآمد و چون درب را باز کردیم، دیدیم حضرت امام همراه مرحوم دکتر مدرسی ـ که در آن وقت بهترین و معروفترین دکتر قم و رئیس بیمارستان سهامیه بود ـ هستند، به محض مشاهده اینجانب فوراً از حال پدرم پرسیدند و سپس با راهنمایی حقیر وارد منزل شدند. اطاقی که مرحوم پدرم در آن بستری بود، اطاق کوچکی بود، و لذا حضرت امام دم درِ اطاق، رو به روی بستر بیمار
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 171 ایستادند و دکتر مدرسی وارد اطاق شد، معاینه دکتر حدود نیم ساعت طول کشید. امام پرسیدند: حال ایشان چطور است؟ دکتر گفت: بحمدالله حالت بحرانی را پشت سرگذاشته و اکنون حالش رو به بهبودی است. امام خوشحال شدند و شکر خدا را به جا آوردند و با دکتر از منزل خارج شدند. فردای آن روز معلوم شد که عصر روز قبل معظمٌ له به حجره محلاتی ها می روند و سراغ پدرم را می گیرند و چون از بیماری او مطلع می شوند، بشدت ناراحت می شوند و با لحن ملایمی آنها را توبیخ می کنند که: چرا تا به حال به من اطلاع ندادید و از همان جا به جستجوی مرحوم دکتر مدرسی برمی آیند و در آن وقت شب به ایشان دسترسی پیدا می کنند و به منزل ما می آورند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 172