یک بار پس از ملاقات من با حضرت امام در جماران، یکی از مسئولان مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید، و همراه او پدر مسنش نیز دیده می شد، پس از اینکه وی از خدمت امام بازگشت، گفت: وقتی می خواستم به حضور امام برسم من
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 165 جلو افتاده بودم و پدرم به دنبال، پس از تشرف پدرم را به امام معرفی کردم، امام نگاهی کردند و فرمودند: این آقا پدر شما هستند؟ پس چرا جلوی وی راه افتادی و وارد شدی؟ مردی که اینهمه دشمن دارد و بر سیاست شرق و غرب نظارت می کند، با اینهمه از یک مسألۀ اخلاقی غافل نیستند، و تذکر آن را بر یک مسئول مملکتی لازم می دانند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 166