وقتی که خرمشهر توسط نیروهای بعثی در محاصره بود برای ما شب بسیار، بسیار تلخی بود تا بالاخره خرمشهر سقوط کرد، الآن که یاد آن موقع می افتم بغض گلویم را می گیرد، وارد اتاق امام شدم، از قیافه من تشخیص دادند که اتفاق مهمی افتاده است، بعد از چند دقیقه پرسیدند: تازه چه خبر؟ من با نهایت ناراحتی خدمتشان عرض کردم خرمشهر را گرفتند، ایشان یک مرتبه با یک حالت عجیب فرمودند: اینکه ناراحتی نداره، جنگ است، یکوقت ما می بریم یکوقت آنها، ناراحتی نداره.
خدا می داند آرامشی در دل من پیدا شد که گویا هیچ اتفاقی نیفتاده است.
به یاد دارم روزهای اول انقلاب را که رفتیم مرکز ساواک را در ضرابخانه تهران تسخیر کردیم، سپس به مدرسه علوی (محل اقامت امام) رفتیم، با یک شور و شعف و ولعی دست ایشان را بوسیدم، پیروزی انقلاب را تبریک گفتم، ایشان با وضع عجیبی فرمودند: هنوز که اتفاقی نیفتاده! هنوز که چیزی نشده، عرض کردم مسالۀ مهمی پیش آمده است. ایشان فرمودند: الحمدلله رب العالمین؛ ولی هنوز اتفاقی نیفتاده است، من خیلی تعجب کردم. شما این دو خاطره را کنار هم بگذارید ،آیا دقیقاً مصداق آیه شریفه «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم ولا تفرحوا بما اتاکم» را در زندگی امام نمی بینید؟ و این برخورد امام می تواند بزرگترین سرمشق برای مدیریت و اداره کشور، و حتی اداره
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 84 خانواده باشد، و انسان در برخورد با مصایب، ناراحتیها و یا شادمانیها خودش را نبازد.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 85