به یاد دارم روزی که احتمالاً عید غدیر بود با پدرم به حضور امام رسیدیم، علما و روحانیون نیز جمع بودند، من دیدم عده ای سرباز با سرها و ریشهای تراشیده و کلاه به دست به محضر امام آمدند و زانو زدند و دست امام را بوسیدند و نشستند، معلوم شد که
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 260 اینها طلابی هستند که توسط رژیم طاغوت از لباس روحانیت خارج شدند و آنان را به سربازی برده بودند. حضرت امام با لحن بسیار محکمی، بدون اینکه تغییری در قیافه شان پیدا شود فرمودند: شما وظیفه تان که عوض نشده، فقط قیافه و لباستان تغییر کرده، هرجا که هستید به وظیفه خود عمل کنید، در آنجا هم وظیفه از شما سلب نمی شود فنون نظامی را فرا بگیرید که در آینده به دردتان خواهد خورد.
هیچ مسأله خاصی پیش نیامده است روحیه تان را حفظ کنید، طوری حضرت امام با آنان صحبت کردند که آنان احساس قدرت و قوت کردند، برخورد بسیار هوشیارانه و مدبّرانه حضرت امام، قضیه ای را که می توانست موجب رخوت و ضعف شود به یک نقطه قوت و اعتماد به نفس تبدیل کرد.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 261