روز عاشورای سال 1342 که امام آن سخنرانی عجیب را در مدرسه فیضیه فرمودند، من به همراه یکی از دوستان و رفقای قم در کاشان مشغول فعالیت بودم؛ حادثه روز عاشورا منجر به این شد که دوستان، ما را از کاشان فراری بدهند والا ما را دستگیر می کردند. وقتی به قم رسیدم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی گفت: کجا؟ گفتم: یخچال قاضی، گفت: منزل آقای خمینی می خواهید بروید؟ گفتم: بله، گفت: شما را به خدا از ایشان بخواهید، التماس بکنید که ایشان امروز مدرسه فیضیه نیایند، گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 250 اینکه تمام ارتشیها را به قم آورده اند و ماشینهای ارتش هم در تمام شهر مانور داده اند، بوق می زدند و مسلح بودند و اینها آماده اند که آقای خمینی به مدرسه فیضیه بیایند، و اینها بریزند مدرسه فیضیه را دوباره بزنند و بکوبند، ایشان جانشان در خطر است. من از این جریان اطلاعی نداشتم، واقعاً وقتی این جریان را گفت خیلی برای من قابل توجه بود.
یکسره آمدیم منزل امام و حالا ساعت5/3، چهار بعدازظهر است، رفتیم، دیدیم مسأله خیلی حاد است و از همه طرف دارند به امام فشار می آورند، که ایشان به مدرسه فیضیه نروند، از تهران، از قم، از کرمانشاه، از طرف خیلی از شخصیتهای سیاسی، علمای بلاد، التماس و خواهش که ایشان به مدرسه فیضیه نروند، برای اینکه اگر مدرسه فیضیه بروند مثل آن روز عید که فیضیه را کوبیدند، امروز هم باز می ریزند و جان ایشان در خطر است. آمدیم، دیدیم که امام مصممند که حتماً به فیضیه بروند و به این حرفها هم هیچ اعتنایی نمی کنند و می گویند: همه اینها ارعاب است.
یک نفر ظاهراً پولی آورده بود به عنوان وجوهات برای ایشان، و رسیدش را می خواست؛ منتهی آن زمان که امام می خواست به مدرسه فیضیه برود آورده بود، امام فرمودند: خوب، رسیدش را بعد از اینکه از فیضیه برگردم می نویسم. در حالی که احتمال برگشت برای ما خیلی کم بود؛ ولی ایشان به طور قاطع می گفتند: وقتی برگشتم از فیضیه رسیدش را می نویسم.
این برای من خیلی جلب توجه کرد که ایشان چقدر اطمینان و آرامش دارند، چقدر به این حرکت خودشان معتقد هستند؛ بعد ایشان حرکت کردند و با یک ماشین سواری تا میدان شهدا آمدند.
اینقدر جمعیت توی خیابانها ایستاده بودند و دسته های سینه زنی فشرده بود که یک مرتبه یک نفر فولکس واگنی آورد و سقف آن فولکس را برداشته بودند، ایشان از تاکسی پیاده شد و در فولکس نشستند و مرحوم شهید مهدی عراقی هم جزو کسانی بود که به عنوان حفاظت از ایشان توی همان فولکس بود.
بعد ایشان به فیضیه آمدند و آن سخنرانی بیست دقیقه ای عجیب و غریب را کردند و
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 251 به سلامت به منزل برگشتند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 252