در اوایل آمدن امام به نجف اشرف بود که به دلایلی دولت بعثی عراق تصمیم گرفته بود که با مراجع تقلید در نجف ملاقات کند، از این ملاقات دو مقصود داشتند: یکی، این بود که آیت الله حکیم را تضعیف کنند؛ لذا می خواستند کسی دیگر را در مقابل آقای حکیم عَلَم کنند و دوم، این بود که یک موقعیت مشروعی را برای خودشان کسب کنند؛ لذا روزی فرزند یکی از مراجع نجف با من تماس گرفت و گفت که: دولت عراق مدعی است که در تکریم امام مضایقه نکرده است، و حتی با دولت ایران در رابطه با اقامت امام در نجف شرط کرده است که اقامت امام در عراق آزاد باشد، و مثل ترکیه نباشد و وزیر وحده(نخست وزیر) عراق که یک فرد شیعه است خدمت پدر ایشان آمده و درخواست کرده است که عبدالسلام عارف، رئیس جمهور وقت عراق، به نجف آمده و با ایشان ملاقات کند، پدر من تقاضا را پذیرفت به شرطی که امام هم موافقت کنند و در این ملاقات شرکت کنند، و وزیر وحده عراق اظهار کرده است که چون دولت عراق نسبت به امام این تکریم و احترام را قائل شده خوب است که امام هم متقابلاً اظهار محبتی کنند و این ملاقات را بپذیرند، من عرض کردم آنچه را که شنیده ام به عرض امام می رسانم، وقت گرفتم و خدمت امام رسیدم و جریان را از اول تا آخر خدمت امام عرض کردم، امام
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 33 لبخندی زدند و فرمودند: من که هیچ وقت طالب ملاقات اینها نبودم، با آنها ملاقات نمی کنم، حتی در قیطریه، رئیس سازمان امنیت ایران آن زمان آمد پیش من و گفت که: آقا شما پنج دقیقه اجازه بدهید شاه بیاید خدمت شما، همه مسائل حل می شود، و من گفتم: با اینها ملاقات نمی کنم هیچ وقت هم ملاقات نکردم و می دانستم که او هم دروغ می گوید که پنج دقیقه با شاه ملاقات بکنید، همه مسائل حل می شود!! ولی در عین حال من اهل چنین کاری نیستم، عادت هم ندارم که با اینها ملاقات کنم؛ اما صرف نظر از این حرفها حوزۀ علمیۀ نجف اشرف رئیسش آقای حکیم است، من که یک طلبه هستم، این موضوع در خور شأن آقای حکیم است که تصمیم بگیرد. توجه فرمایید که امام چه دقتی در این زمینه داشتند که دولت عراق یکی از نقطه نظرهایش این بود که قدرت حضرت آیت الله حکیم را که سدی در مقابل مطامع شوم بعثیها و اصولاً حکام عراق بود بشکند، امام فرمودند: این تصمیم را باید آقای حکیم بگیرند، وبعد فرمودند که: به نظر من آن آقا هم شایسته نیست کاری انجام بدهد، باز تاکید کردند این را باید گذاشت به عهدۀ آقای حکیم.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 34