روزی منزل حضرت امام رفتم به آقای صانعی گفتم که من آمده ام و با امام کاری دارم، آقای صانعی رفت و به امام گفت، امام فرمودند: بیایید تو، من رفتم خدمت ایشان دیدم امام دارند مطالعه می کنند که بیایند درس بگویند، این برای من آن موقع به قدری عجیب به نظر می رسید که توی این گیر و دار که اعلامیه هایی از طرف ساواک به در و دیوار زده اند و فحشهای رکیک به امام داده اند، و توی این اوضاع و احوال و شرایط حساس که مسائل اینقدر به هم پیچیده شده است و با این اعلامیه که ماها را اینقدر ناراحت کرده بودند، و این نسبتهای بد و ناروا که به امام داده بودند، ایشان چطور بر اعصابشان مسلط هستند و دارند مطالعه می کنند؟ آن هم کتابی را که جزء متن درس هم نبود، یک کتابی بود که مثلاً یکی از علما راجع به این بحث نوشته بود و ایشان داشتند آن را مطالعه می کردند، که بیایند آن مطلب را مطرح و بحث و نقد بکنند. من تعجب کردم واقعاً ایشان چه روحیه عجیبی دارند که در چنین حالاتی بعد از زدن طلاب و مردم و کوبیدن بازار قم که ماها اصلاً نمی توانستیم به کتاب نگاه کنیم، ایشان دارند با کمال آرامش خاطر مطالعه می کنند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 80