وقتی مساله بازگشت مطرح شد، نخست پرواز مشخص گشت ولی وقفهای افتاد. صادق قطبزاده مسوول پرواز بود. وقتی پرواز مشخص شد ابتدا گفتند گنجایش مسافر
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 222 490 نفر است، بعد گفتند 400 نفر، 150 تا 160 نفر خبرنگار ثبت نام کرده بودند و همین تعداد هم دوستان ما بودند. در مرحله بعد، مسوولان پرواز اعلام کردند با توجه به اجازه ندادن فرودگاه مهرآباد و در نتیجه مساله بازگشت اجباری، هواپیما فقط گنجایش 20 نفر را دارد که باز هم مخالفتی با این اعلام صورت نگرفت. در نتیجه این اعلام، طبیعتا گروهی از دوستان از همراهی حضرت امام ـ هنگام بازگشت به میهن و یا روبهرو شدن با خطرات احتمالی آن موقعیت ـ باز ماندند و این باعث ناراحتی تعدادی از دوستان شد.
یک روز حاج مهدی عراقی، که مسوول تهیه بلیط هواپیما بود با دست پر آمد و میخواست بلیطها را تقسیم کند که حاج احمدآقا با مقداری پول وارد شد و گفت آقا میگویند من پول بلیط خودم و احمد را میدهم و کار به کسی دیگر ندارم. تا این جمله تمام شد همه متحیر ماندند و خبرنگارها به پچپچ افتادند و همه به دنبال تهیه پول بلیط بودند زیرا حدود 500 فرانک (برابر هفت ـ هشت هزار تومان) بود و در آن موقعیت کسی چنین پولی را همراه نداشت. خبرنگارها انتظار داشتند مثل سفرهای مقامهای سیاسی دیگر 500 نفر را ـ به ویژه افراد خبرنگار ـ مجانی ببرند و از این اقدام حضرت امام متحیر شدند. به هر صورت احمد آقا پول را داد و بلیط امام و خودش را از حاج مهدی عراقی گرفت و رفت. دیگران هم به سختی پول تهیه کردند و مهیای سفر شدند.
تاریخ پرواز هواپیما مدام تاخیر میکرد و هی امروز و فردا میکردند مثلا بعد از آن که فرودگاه بسته شد ـ از قبل از بسته شدن فرودگاه تا روز بسته شدن ـ بنا بود هر روز که هواپیما بیاید ما با آن برگردیم. منتهی نمیدانم تعمدی در کار بود یا نبود، به هر صورت مدام پرواز به تاخیر افتاد.
روز پرواز، وارد هواپیمای ایرفرانس شدیم و حضرت امام هم نشستند ولی پس از مدتی برای عبادت و استراحت به طبقه بالای هواپیما رفتند. نکته جالب برخورد امام با پذیرایی میهمانداران مسیحی بود. این میهمانداران وقتی لیوانهای آب میوه به مسافران تعارف میکردند من و آقای فردوسیپور ـ که کنار یکدیگر نشسته بودیم ـ از آن نخوردیم ولی وقتی به امام تعارف کردند ایشان برداشتند و از آن آب میوه نوشیدند و
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 223 این نکته جالبی برای ما بود.
ما حدودا 50 نفر بودیم. آقایان محتشمی و املایی چون این اواخر پاریس نبودند نتوانستند ما را همراهی کنند. به جز ما بقیه مسافران را خبرنگاران تشکیل میدادند.
مساله مهم دیگر در این پرواز، احترام امام خمینی به برادر ارشدشان آیتالله پسندیده بود. هنگامی که هواپیما در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست آیتالله پسندیده برای استقبال از حضرت امام وارد هواپیما شدند و پس از سلام و احوالپرسی هنگام پیاده شدن از هواپیما، امام خمینی در حضور ایشان در پیاده شدن سبقت نگرفتند و در نتیجه ابتدا آیتالله پسندیده از هواپیما پایین آمدند و مدتی بعد امام خمینی ـ همانگونه که فیلمبرداری هم مشخص است ـ از هواپیما بیرون آمدند.
برای رفتن امام به بهشت زهرا ماشین بنزی تهیه شده بود که متعلق به حاج آقا ناصری بود. امام وقتی میخواستند سوار این ماشین شوند دستشان را روی ماشین بنز گذاشتند و لحظاتی برای افسران نیروی هوایی ـ که به احترام ایشان ماشین را احاطه کرده بودند ـ سخنرانی کردند و فرمودند: «ما عزت شما را میخواهیم، ما میخواهیم که شما نوکر مردم امریکا نباشید. میخواهیم شما عزیز باشید، اینها میخواهند شما ذلیل باشید.» من که همراه حاج احمدآقا بودم دیدم بیشتر این افسرها ملتهب شده بودند و گریهشان گرفته بود. سپس امام نشستند داخل ماشین و رفتند و قرار شد در ماشین بلیزر ـ که آقای محسن رفیقدوست رانندگیاش را به عهده داشت ـ بنشینند. در این موقع آقایان فردوسیپور و خلخالی هم آمدند. آقای ابراهیم یزدی ـ به تحریک صباغیان که رئیس این کمیته بود ـ در ماشین جای گرفت. ما اعتراض کردیم که آقای یزدی پایین بیاید به جز امام و حاج احمد آقا کسی در این ماشین ننشیند و کار کمی بالا گرفت تا اینکه حضرت امام اشاره کردند که یزدی پایین بیاید و او هم همین کار را کرد. حضرت امام همراه حاج احمد آقا سوار شدند و من همراه آقایان خلخالی و فردوسیپور در ماشینی دیگر به دنبال ایشان راهی شدیم.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 224