امام با اعضای خانواده شان خیلی مهربان بودند، بخصوص بچه ها را خیلی دوست داشتند. علی ما به منزل آقا می آمد و دست حسن آقا را گرفته و با خود به مدرسه می برد. آن بزرگوار با حوصله تمام به آن ها خط یاد می دادند و پول تو جیبی و شیرینی را نیز فراموش نمی کردند.
آقا در مورد اعضای بیت با بزرگواری و دقت و مراقبت بیشتر برخورد می نمودند. اگر اشتباهی رخ می داد، اول تذکر می دادند. یک بار موی سر یکی از رفقا خیلی بلند بود، امام موقعی که از مجلس خارج می شدند، فرمودند: موی سرت را کوتاه کن! فردا شب آن شخص در حالی که موی سرش را تیغ زده بود در مجلس آمد و آن بزرگوار با دیدن او تبسمی فرمودند.
برق در عراق بسیار ارزان بود. شبی در بیرونی منزل، دوستان مشغول صحبت بودند و موقع رفتن فراموش می کنند که چراغ ها را خاموش بنمایند. امام نصف شب بیدار شده و می بینند که چراغ ها روشن است. آن روز صبح وقتی که من و آقای رضوانی به بیت آمدیم، دیدیم که آقا عصبانی هستند و فرمودند: مگر مال پدرتان است!؟ چرا مدارا نمی کنید؟ بیت المال است.
گفتیم: آقا ما اطلاع نداریم! فرمودند: قضیه برق است، چراغ ها را چرا دیشب روشن گذاشته بودید؟ عرض کردیم: دوستان بحث می کردند و ما به خیال این که آن ها بعد از
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 147 اتمام بحث شان چراغ ها را خاموش می کنند، رفتیم و خوابیدیم. لابد آن ها نیز فکر کرده اند که ما بیداریم و موقع رفتن چراغ ها را خاموش خواهیم کرد. آن بزرگوار وقتی که متوجه شدند کسی مقصر نیست، ما را دلداری دادند. پس از شنیدن این جریان آقای فریدونی و رفقای دیگر بر سر همین موضوع جر و بحث می کنند. امام آن ها را خواسته و نصیحت می فرمایند که: این جا بیت امام زمان است و شما برای ایشان کار می کنید.
خلاصه آن حضرت با احترام زیاد، کدورت ها را به دوستی بدل می کردند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 148