وقتی جنازه را در جامعة النجف گذاشتیم تا فردا از مسجد بهبهانی تشییع کنند، شب برای آماده کردن قبر به اتفاق آشیخ حسینعلی انصاری و آشیخ محمود محمدی که در دفتر استفتاء امام بود و دو سه نفر قبرکن حضور داشتیم. کسی که می خواست سرداب را (در آنجا قبرها به شکل سرداب و زیر زمین است) آماده کند پایین رفت و بعد بیرون آمد و اشاره به عکس پدر بنی صدر کرد و گفت: جنازه وی سالم است و یک عقیق یمانی بزرگ دارد. هر چه گفتم که بگذار ما برویم ببینیم، او نگذاشت. آشیخ حسینعلی انصاری اصفهانی خیلی سمج بود، هر چه قدر اصرار کرد برود و ببیند او گفت: نه حرام است. آقای انصاری گفت: برای شما حرام نیست برای من حرام است؟ خلاصه آخرش نگذاشت. البته آن ها منتظر بودند که ما خسته شویم و برویم تا آن ها آن انگشتر عقیق را بردارند. ما هم اصرار داشتیم هر چه زودتر قبر را آماده نمایند. بالاخره یکی از آن ها پایین داخل سرداب رفت دومی هم به عنوان کمک به وی پایین رفت. البته آن دو نفر لباس نداشتند، سومی با لباس داخل ورودی سرداب ایستاد آن ها انگشتر را دست به دست دادند تا سومی آن را در جیبش گذاشت و بالا آمد و رفت. بعد قبر را برای فردا آماده کردند که جنازه حاج آقا مصطفی را در آنجا دفن کنند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 64 فردا جنازه تشییع و دفن شد. شب که امام به حرم تشریف آورد پس از زیارت برای خواندن فاتحه سر قبر حاج آقا مصطفی آمد و ابتدا برای مرحوم کمپانی و بعد برای پسرشان فاتحه خواند. من دقیقا یادم نیست که یک حزب قرآن هم خواند یا نه. بعد بلند شد. وقتی وی هر شب از حرم تشریف می آورد رسمشان این بود که وقتی از حرم بیرون می آمد جلوی در مقبره مرحوم مقدس اردبیلی چند لحظه می ایستاد و فاتحه می خواند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 65