در نجف در ضمن درسها، حضرت امام بحث حکومت اسلامی را شروع کردند، به این صورت که در ضمن بحث بیع رسیدند به ولایت فقیه که ابتدا ولایت مومنین مطرح شد و بعد ولایت حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و بعد به مناسبت وارد بحث ولایت فقیه شدند که مبنای بحث حکومت اسلامی قرار گرفت.
در همان زمان من و هشت یا نه نفر از دوستان برای گرفتن گذرنامه به سفارت ایران مراجعه کردیم، ما جزو لیست سیاه بودیم و برایمان گذرنامه صادر نمیشد. آقای رحمت و آقای ناصری هم بودند. در آنجا حرفها بالا گرفت و من و
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 108 آقای ناصری از سفارت بیرون آمدیم ولی اعضای سفارت به پلیس عراق متوسل شدند و پلیس هم آمد و همه ما را دستگیر کرد و به زندان انداخت. آنها تصمیم گرفتند که آقای رحمت را به ایران تحویل دهند. ما همگی از زندان اعلامیهای صادر کردیم. رادیو بغداد این اعلامیه را پخش کرد. در این گیر و دار، تیمور بختیار هم که قبلا رئیس سازمان امنیت شاه بود و بر اثر مخالفتهایی با شاه، فرار کرده بود به بغداد آمده بود و در آنجا علیه شاه معرکهگیری میکرد. وی بسیار مایل بود که یک جوری با حضرت امام رابطه برقرار کند، ولی حضرت امام ابا داشتند و راهش نمیدادند. وی تلاش کرد که از موقعیت زندانی بودن ما بهره گرفته و به حضرت امام نزدیک شود، از این رو با همکاری موسی اصفهانی (نوه آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی) که حضرت امام وی را هم اصلا تحویل نمیگرفت ولی مرحوم شهید حاج آقا مصطفی با او آشنایی داشت ما را از زندان آزاد نموده به قصر جمهوری بردند و مفصلا از ما پذیرایی کردند. پس از این پذیرایی ما را به حضرت امام تحویل دادند. حضرت امام از این موضوع خیلی خوشحال شدند ولی کاری کردند که تیمور بختیار باز هم موفق نشد به مقصودش برسد. چون خط مشی امام معلوم و مشخص بود و امام فقط مرد سیاسی خالی نبود که خط مشی خود را تغییر دهد. البته بعدها با سماجت برخی افراد، حضرت امام اجازه ملاقاتی داده بودند و او به مناسبتی به محضر حضرت امام رسیده بود، اما حضرت امام از برقراری رابطه با او ابا داشت. تیمور بختیار در نهایت امر توسط رفقایش که معلوم بود مامور شاه هستند، به قتل رسید.
مدتی بعد عازم ایران شدم. با آن سابقه زندان و اعلامیهای که از زندان با امضاء صادر کرده بودیم، به محض ورود به مرز، بلافاصله دستگیر و در جایی نزدیک مرز خسروی، روانه ساواک شدم. دو روز در آنجا از من مصاحبه و بازجویی به عمل آوردند که پیش چه کسی درس میخوانی و کجا هستی؟ و بعد آزادم کردند. البته معلوم بود که این آزادی برای این است که ببینند کجا میروم و با چه کسانی تماس میگیرم. نزدیک دو ماه از این آزادی گذشت و بعد اتفاقی عجیب که نشان رحمت خداوند بود، واقع شد. جریان از این قرار بود که یک شب توی خانه بودم، احساس دلتنگی داشتم،
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 109 به مادرم گفتم که من نمیتوانم در خانه بمانم، هر چه گفت چرا؟ گوش نکردم و گفتم من میروم در حجره میخوابم و شب رفتم در حجره خوابیدم. چند ساعت بعد، وقت اذان صبح، ساواکیها برای دستگیری من به خانه رفته بودند. خبرش به من رسید و خلاصه دو ماه مخفی بودم. از این خانه به آن خانه در منزل دوستان، تا اینکه آمدم قم و بعد به آبادان رفتم. از آن طرف به حضرت امام هم خبر رسیده بود که فلانی را یا گرفتهاند و یا در تعقیب وی هستند. پس از مدتی توقف در آبادان، به عراق رفتم. به محض ورود به خاک عراق دستگیر شده و به زندان بصره افتادم. بعد به زندان «سیوه» منتقل شدم. دوباره به بصره و از بصره به «امنالعام» بغداد و بعد هم به زندان کربلا منتقل گردیدم. مرتبا از این زندان به آن زندان و نمیگذاشتند که به جایی هم خبر بدهم. نه در ایران کسی خبر داشت که کجا هستم و نه در نجف. در زندان کربلا امکان نوشتن نامه و گزارش اوضاع پیش آمد. از حسن تصادف نامه من زمانی به نجف رسیده بود که آقای «شبیب مالکی» استاندار کربلا که آدمی ظاهرا خوب و از علاقهمندان حضرت امام(س) بود، همان شب در نجف خدمت حضرت امام میرسد. حضرت امام فرموده بودند که یکی از دوستان ما پیش شماست. او هم گفته بود که بگویید بیایند تا رسیدگی کنیم. شبی ساعت یازده یا دوازده شب بود که آمدند و در زندان کربلا مرا صدا زدند من خیلی ترسیدم که حالا این موقع نکند که میخواهند اعدامم کنند! خلاصه دیدم که استقبال گرم با چای و قهوه از من به عمل آوردند و بالاخره با سلام و صلوات مرا فرستادند خدمت حضرت امام. حضرت امام خیلی خوشحال شدند. دیگر در پیش امام بودیم که حاج احمد آقا آمدند و خبر آوردند که بیایید خانه ما یک خبری داریم. خبرش این بود که حضرت امام گفته بودند که من میخواهم بروم و فقط رفقا بفهمند و غیر رفقا حتی خانمهایشان هم متوجه نشوند.
البته این را هم بگویم که مدتی قبل از اینکه حضرت امام به طرف کویت و پاریس حرکت کنند من خواب دیدم که حضرت امام زمان(عج) کنار در خانه آقا ایستادهاند و بعد حضرت امام بیرون آمدند و با هم به شارعالرسول که خیابانی در جهت قبله میباشد، رفتند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 110 دو به دو با هم میرفتند و جمعیت زیادی هم به دنبالشان روان بود. جمعیت خیلی زیادی بود و در بینشان عرب نبود، همه غیر عرب بودند؛ مدتی بعد از این خواب بود که حاج احمد آقا آمد و گفت بیایید خانه ما خبری داریم و قصد حرکت حضرت امام را مطرح کردند و بعد هفت، هشت تا ماشین تهیه کردیم و اذان صبح نماز خواندیم و با حضرت امام حرکت کردیم و دیگر شد آنچه که شد.
از جمله خاطراتی که در شب پرواز انقلاب از پاریس به تهران پیش آمد این بود که بعد از نماز صبح در طبقه دوم هواپیما به خدمت امام رسیدم و جمالی را در آن حال مشاهده کردم که وصفش مشکل است. به ایشان گفتم مرحوم سید بن طاووس علیه الرحمة دعایی را از پیغمبر خدا صلیالله علیه و آله نقل کرده و میگوید همواره در شدائد از آن استفاده میکردم و خدا مرا نجات میداد. ایشان فرمودند دعا را بده. من دعای احتجاب عظیمالشان را به ایشان دادم و شد آنچه باید بشود و اکنون متن آن دعا را به عنوان خاطره و یادگار به این مناسبت میآوریم باشد که برای مومنین مفید افتد و ما را از دعا فراموش نکنند.
این دعا را مهجالدعوات از امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلواتالله علیه از نبی اکرم صلیالله علیه و اله روایت کرده است:
اللّهم انّی اسئلک یا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه، یا من تسربل بالجلال والعظمه، واشتهر بالتجبر فی قدسه، یا من تعالی بالجلال و الکبریاء فی تفرّد مجده، یا من انقادت الامور بازمتها طوعا لامره، یا من قامت السّماوات و الارضون مجیبات لدعوته، یا من زین السماء بالنجوم الطالعه، و جعلها هادیة لخلقه، یا من انارالقمرالمنیر فی سواد اللیل المظلم بلطفه، یا من انار الشمس المنیره و جعلها معاشا لخلقه، و جعلها مفرقّة بین اللیل و النهار بعظمته، یا من استوجب الشکر بنشر سحائب نعمه، اسالک بمعاقد العزِّ من عرشک و منتهی الرحمة من کتابک، و بکلِّ اسم هو لک سمّیت به نفسک، او استاثرت به فی علم الغیب عندک، و بکل اسم هو لک انزلته فی کتابک او اثبتّه فی قلوب الصافین الحافین حول عرشک، فتراجعت القلوب الی الصدور عن البیان باخلاص الوحدانیه و تحقیق الفردانیه مقرّﺓ لک بالعبودیه، و انک انتالله انتالله لا اله الا انت.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 111 و اسئلک بالاسماء التی تجلیت بها للکلیم علی الجبلالعظیم، فلمّا بدا شعاع نورالحجب من بهاء العظمه، خرت الجبال متدکدکة لعظمتک و جلالک و هیبتک و خوفا من سطوتک راهبة منک فلا اله الا انت، فلا اله الا انت، فلا اله الا انت و اسئلک بالاسم الذی فتقت به رتق عظیم جفون عیون الناظرین الذی به تدبیر حکمتک، و شواهدُ حجج انبیائک، بعرفونک بفطن القلوب، و انت فی غوامض مَسرات سریرات الغیوب، اسالک بعزّﺓ ذلک الاسم آن تصلی علی محمد و ال محمد، وان تصرف عنّی و عن اهل خوانتی و جمیعالمومنین و المومنات جمیع الافات و العاهات و الاعراض و الامراض و الخطایا و الذنوب و الشک و الشرک و الکفر و الشقاق و النفاق و الضلالة و الجهل و المقت و الغضب و العسر و الضیق و فساد الضمیر، و حلول النقمه، و شماته الاعداء، و غلبة الرجال انک سمیع الدعا، لطیف لماتشاء، ولاحول ولاقوﺓ الاباللهالعلیالعظیم. (وصل علی محمد و ال محمد یا ارحم الراحمین)
خاطره دیگر اینکه در ایامی که حضرت امام(س) در تهران بودند روزی شوق دیدار ما را به جماران برد ولی با منع برخی از آقایان روبرو شده و از دیدار امام محروم شدم و تاثرات قلبی خودم را با تمسک به این غزل حافظ طی نامهای ارسال داشتم.
صبا زمنزل جانان گذر دریغ مدار از او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار
به شکر آن که شگفتی بکام دل ای گل نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
مراد ما همه موقوف یک کرشمه تست ز دوستان قدیم این قدر دریغ مدار
حریف بزم تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
و معظمله پس از دریافت نامه و قرائت اشعار مرا احضار فرمود و با لحنی زیبا فرمودند شما نامه نوشتید؟ گفتم: بله. من گاهی به عشق شما تا به جماران میآیم ولی نمیتوانم شما را زیارت کنم. ایشان به اطرافیان فرمودند این کار تکرار نشود و بسیار اظهار مودت و محبت فرمودند. قدسالله سره و رفعالله درجته.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 112