بنده ی حقیر محمدرضا رحمت فرزند احمد، در سال 1319 ﻫ.ش در شهر بم به دنیا آمدم و تقریبا تا سن چهارده سالگی در بم رشد کردم؛ البته مدتی را نیز در کرمان و مشهد بودم. دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان فردوسی بم تمام کردم و از آنجا که جزو شاگردان ممتاز بودم در ایام امتحانات مدیر دبستان حاج آقای نقیب زاده (که معلم ریاضیات ما هم بود) عصرها بعد از کلاس از من می خواست بمانم و در تصحیح اوراق امتحانی به وی کمک کنم.
کلاس اول و دوم متوسطه در دبیرستان فردوسی درس می خواندم؛ حاج آقای نقیب زاده معلم درس هندسه و جبر ما بود؛ وی وقتی برای تدریس وارد کلاس می شد می گفت: رحمت برو پای تخته و قضایای هندسه را توضیح بده. در حالی که هنوز درس را نداده بود؛ لذا من مجبور بودم از قبل اماده باشم. کلاس سوم دبیرستان را در دبیرستان عاملی که در خیابان دریا دل مشهد قرار داشت گذراندم. آنجا نیز دبیران نسبت به من لطف داشتند. برادر معلم شیمی همکلاسی من بود، موقع امتحان شیمی با هم به جلسه امتحان رفتیم. آقای بینش، معلم شیمی به برادرش گفت: «می دانی فرق تو با رحمت چیه؟ رحمت در حالی که مریض و مبتلا به گلو درد بود، در هوای سرد در کلاس درس حاضر می شد اما تو هیچ مشکلی نداشتی و غیبت می نمودی
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 21 به همین دلیل من دو نمره به او اضافه می دهم.» این بود که نمره 16 من را 18 داد.
این دوران کودکی و نوجوانی من بود. البته من از همان دبیرستان علاقه خاصی به درس عربی داشتم و آرزو می کردم روزی بتوانم عبارت عربی را که می خوانم بدون مراجعه به لغت نامه معانی آن را بفهمم. از آنجا که مدارس آن زمان دو شیفته بود یعنی هم صبح مدرسه می رفتیم هم عصر، لذا بعد از آن که از دبیرستان به منزل بر می گشتم به اتفاق یکی از دوستان بسیار صمیمی به در منزل آقای عسگری که از روحانیون خوب شهر بود، می رفتیم و برای بالا بردن سطح معلومات عربی از وی استفاده می کردیم.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 22