امام در 13 مهر سال 1344 از ترکیه وارد بغداد شده و از آنجا رهسپار کاظمین گردیدند. من به همراه عدهای از طلبههای تهرانی، با شور و شوق فراوان به طرف کاظمین حرکت کردیم و جزو اولین کسانی بودیم که به خدمت آن بزرگوار رسیدیم. ایشان بعد از احوالپرسی فرمودند: الحمدلله، خدا به ما توفیق زیارت دوباره رفقا را داد.
ما در آن دیدار سر از پا نمیشناختیم، فقط آن حضرت را نگاه کرده و گریه مینمودیم.
امام چند روزی را در کاظمین سپری کرده و سپس به سامرا مشرف شدند و از آنجا قصد کربلا فرمودند. آیتالله شیرازی برای استقبال تدارک دیدند و کربلاییها استقبال جانانهای از آن بزرگوار کردند. ایشان حتی امامت نمازشان را ـ که در صحن حضرت امام حسین(ع) بود ـ به امام واگذار نمودند. آن حضرت نیز پس از سه روز اقامت نماز مغرب و عشاء ـ در جایگاه آقای شیرازی ـ فرمودند: حق آقای شیرازی ضایع میشود. سپس امامت را نپذیرفته و به مدرسه بروجردی تشریف بردند.
مردم هر روز برای دیدار امام میشتافتند و کسانی در مدح ایشان شعر میسرودند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 133 حضرت امام پس از ده روز اقامت در کربلا به سوی نجف حرکت کردند. مردم کربلا ایشان را تا خان نُص همراهی نمودند، که بدرقه با شکوهی بود. جماعتی از نجف، که اکثرا از روحانیون پاکستانی، هندی و ایرانی بودند برای استقبال از امام، تا خان نص آمده بودند. کاروان استقبال حدود 30 ـ 40 ماشین میشد. در آنجا در کنار سکوهای گلی، مبلی تخت مانند گذاشته بودند. امام و حاج آقا مصطفی در کنار هم نشسته، با مستقبلین و بدرقهکنندگان مشغول مصافحه بودند. ما نیز چون دیگران در آنجا سعادت دستبوسی مجدد ایشان را یافتیم. در این لحظه با صدای بلندی گفته شد که: سید را حرکت بدهید، سید را اذیت میکنند. سپس امام و حاج آقا مصطفی را سوار ماشین کرده و با سرعتی شاید در حدود 160 کیلومتر از جمعیت دور شدند. این نشان میداد که کاسهای زیر نیم کاسه است و ما نیز به سرعت به طرف نجف حرکت کردیم. این برنامه را ساواک با همکاری کنسولگری ایران در کربلا تدارک دیده بودند تا برنامه استقبال را بر هم بزنند.
چنان که یکی از اعضای کنسولگری در ماشین امام حضور داشته است. به هر حال آن حضرت متوجه کارشکنی آنها شده و همین که به نجف میرسند، میفرمایند: میخواهم به زیارت حضرت امیر(ع) بروم، ماشین را در جلو صحن نگه دارید. آنها مجبور به امتثال امر شده و ایشان از ماشین پیاده گردیده و مدت حدود 25 دقیقه در حرم مشغول زیارت میشوند. این توقف باعث گردید که ما و دیگر مستقبلین، خود را به آن حضرت برسانیم.
در شب اول اقامت امام در نجف، آیتالله خویی، آیتالله شاهرودی و بعضی از آقایان دیگر به دیدار ایشان آمدند. در آن شب عکاسی به نام آقای اسدی از مراسم دیدار عکسبرداری میکرد. در شب دوم آیتالله حکیم عازم دیدار امام گردید، اما هنگامی که در جلو صحن میخواست سوار ماشین بشود، یک شیخ ساختگی ـ که فقط یکبار دیده شد ـ جلو آمده و به عربی میگوید: آقای خمینی به نماز رفته است. او میخواست آقای حکیم را از دیدار با امام باز دارد، که عدهای از دوستان میگویند: آقا، آقای خمینی که مسجد ندارد و نمازش را در خانه خوانده است. آقای حکیم یک دفعه
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 134 متوجه توطئه شده و به سرعت در ماشین نشسته و به سوی منزل آن بزرگوار حرکت مینماید. ما هم دوان دوان خود را به خانه امام رساندیم.
با تشریففرمایی آقای حکیم، امام چند قدمی به پیشواز آمده و با هم مصافحه گرمی کردند. سپس آن دو بزرگوار بسیار صمیمانه به گفتگو پرداختند. عکاس نیز از این دیدار عکسهای مختلفی میگرفت. پس از نیم ساعت آقای حکیم و همراهانش با بدرقه امام به سوی منزل خود حرکت کردند و هنوز پنجاه قدم دور نشده بودند که یک نفر از آنها با عجله برگشت و به زبان عربی و با تندی به عکاس گفت: فیلم را بده. عکاس پاسخ داد: فیلم مال اینها است. او باز با تندی گفت: سید گفته است.
در حالی که آقای حکیم چنین دستوری نداده بود. خلاصه آنها فیلم را از عکاس گرفته و سوزاندند.
در نجف همیشه افرادی وابسته به حکومت شاه، در لباس روحانیت بودند و کارشکنیهای فراوان میکردند. شاهد قضیه اینکه ما با یکی از دامادهای آقای حکیم دوست بودیم و همیشه در پیش او از امام تبلیغ میکردیم، اما او زیاد توجه نمیکرد و تحت تاثیر جوّ مسموم نجف بود. من به ایشان گفتم: در دور و بر شما افراد مرموزی هستند که سعی میکنند که شما را از آقای خمینی دور نگهدارند.
بعد از رفتن امام به فرانسه و فرار شاه از ایران، روزی همین داماد آقای حکیم به پیش من آمده و گفت: فلانی، الان ما فهمیدیم!
گفتم: چه چیز را؟ پاسخ داد: بعد از رفتن شاه حقوق عدهای قطع شده و حالا صدایشان درآمده است. اینها با ساواک رابطه داشتهاند.
این گونه افراد مانع تفاهم آقایان با امام بودند و ایشان در واقع غریب و تنها بودند. آنها برنامههایی را تدارک دیده بودند که در نجف از امام استقبال نشود. در راس آنها عدهای از روحانیون ایرانیالاصل و عرب بودند که ـ بخصوص ـ بعد از روز دوم ورود امام به نجف، شروع به تبلیغ و مسموم کردن اذهان مردم نمودند. آنها شایع کردند که آقای خمینی فردی سیاسی، اهل منبر و روضهخوان بوده و سواد چندانی ندارد. او از جمال عبدالناصر پول گرفته تا ایران را شلوغ کند و اصلا تودهای است.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 135 در آن روزگار، جوّ نجف خشک بود و افرادِ با بینش در حوزه کم بودند. عدهای از آقایان معتقد بودند که شاه شیعه است و باید با او بسازیم. البته بعضی از آقایان بینش سیاسی داشتند و اوضاع را میفهمیدند اما نمیخواستند با شاه در بیفتند.
پس از چندی امام به بازدید آقای حکیم رفتند و به ایشان بسیار اصرار کردند که، شما قیام کنید و مردم پشت سر شما خواهند بود. آقای حکیم گفتند: دانشگاهیان به درد قیام نمیخورند. امام فرمودند: مردم متدین پشت سر ما هستند و دانشگاهیان نیز از ما حمآیت میکنند. شما یک مسافرتی به ایران بکنید، تا اوضاع را از نزدیک ببینید. آقای حکیم پاسخ دادند: من سید حسنی هستم. با این پاسخ آقای حکیم جلسه تمام شد. از آن پس دیگر ملاقاتی رسمی مابین امام و ایشان واقع نشد، البته در مراسم و مجالس فاتحه، دیدار و تعارفاتی صورت میگرفت.
اگر آقای حکیم جرات امام را داشت یقینا موفقیتهای بزرگی نصیب مسلمین میگردید زیرا 82% مردم عراق شیعه هستند و اهل جماعت در اقلیت میباشند. متاسفانه عدهای از آقایان و دوروبریها مانع بودند. حتی بعضی از آنها الان در ایران هستند که در آن زمان میگفتند: اگر سید (حکیم) قیام کند یک عده از شیعیان کشته خواهند شد، در آن صورت خونها به گردن چه کسی است!!؟
جالب اینکه بعضی از آن آقایان بعد از انقلاب در جریان غایله خرمشهر باز همان حرفها را تکرار کردند. اما این بار امام به آنها پیغام داد که: اینجا دیگر نجف نیست، بر سر جای خود بنشینید، شما با همین حرفها آقای حکیم را بیچاره کردید.
در عراق بیشتر سربازان شیعه بودند و حکومت بعث برای سرکوب مردم از آنها نمیتوانست استفاده کند. من یادم است که روزی در نجف مردم با بعثیها در افتادند و حکومت برای سرکوب آنها از کرکوک و موصل سربازان ناصبی را آورد. آقایان نجف از چنین جوی استفاده نکردند. آقای حکیم قدرت داشت و میتوانست قیام بکند ولی عدهای او را تخدیر کردند.
به هر حال از روز دوم ورود امام به نجف تبلیغات علیه ایشان شروع شد. چنان که حاج حسین نامی ایرانی به امام علاقه داشت و عکس ایشان را در دکانش زده بود؛
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 136 یک روز صبح از منزل بیرون آمدم و دیدم یکی از آقایان ـ که طرفدار مراجع دیگر بود ـ سیلی محکمی بر صورت حاج حسین زد. به سرعت خود را به مغازه رساندم و پرسیدم: حاج حسین چه شده است؟! گفت: فلانی بود، جهت خرید به مغازه آمد و تا عکس آقای خمینی را دید یک فحشی داده و زد تو گوشم و گفت که با اجازه چه کسی این عکس را در اینجا زدهای؟! به ایشان عرض کردم: حاجی تو در اینجا غریب هستی، عکس را بردار تا این جماعت خبیث مانع کسب و کارت نشوند.
در چنین جوّی امام به همراه حاج آقا مصطفی وارد عراق شدند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 137