دکتر ابراهیم یزدی پس از درگذشت دکتر علی شریعتی به نجف آمده و مدت 12 روز مهمان اینجانب بودند. ایشان هر شب در جلسات «روحانیون مبارز خارج از کشور» شرکت می کردند و یک شب گفتند: شما برای دکتر شریعتی هیچ کار نکردید!
پاسخ دادیم: ما چه کار می توانستیم بکنیم؟
گفتند: اولا یک تسلیتی برای پدر ایشان تلگراف می کردید و ما هم آن را در خارج از کشور پخش می نمودیم. دوم این که در یکی از مساجد مجلس فاتحه و گرامیداشتی برگزار می کردید.
گفتیم: پیشنهاد خوبی است ولی چون آخر وقت است در رابطه با موضوع در جلسه فردا شب مفصلا بحث خواهیم کرد.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 119 در جلسه بعدی هر دو پیشنهاد دکتر یزدی تصویب شد و من گفتم: هر دو مطلب را باید به عرض امام برسانیم تا ایشان نظر نهایی را بدهند.
در این لحظه یکی از دوستان ناراحت شده و گفت: تو هر کاری را که موافق نیستی می گویی که امام باید نظر بدهد!!
گفتم: یعنی چه؟! اگر امام مخالف این برنامه است من از الان می گویم که مخالفم ولی شما از کجا می دانید که ایشان مخالفند؟!
خلاصه، اینجانب تسلیت نامه ای را نوشتم و آقایان دکتر یزدی، محمد منتظری و املایی آن را دیده و تایید کردند. فردای آن شب، ساعت 8 صبح به منزل امام رفتم و در زدم. حاج علی در را باز کرد. گفتم: «آقا» کجاست؟
پاسخ داد: «آقا» در پشت بام قدم می زنند.
تسلیت نامه را به او داده و گفتم: این را بگذار بر روی میز امام تا آن را ببینند و نظرشان هر چه بود، سریعا به من خبر بده.
سپس به منزل خودم برگشتم و تازه در را پشت سرم بسته بودم که دیدم یکی با عجله در را می کوبد. تعجب کردم وقتی که در را باز کردم دیدم حاج علی است. گفتم: چیه؟! گفت: آن چه بود که به من دادی؟! من رفتم اتاق امام، دیدم که ایشان از پشت بام برگشته و مشغول مطالعه و کارند. ایشان به محض این که نامه را دیدند، فرمودند: این را کی به شما داد؟ عرض کردم: فردوسی پور. فرمودند: سریعا برو و بهش بگو که بیاید این جا.
فورا خودم را به خدمت امام رساندم و دستشان را بوسیدم، ایشان فرمودند: این چیزهایی که شما نوشته اید، همه اش درست نیست و بعضی ها دروغ است. شما اصلا برای چه این کار را می کنید؟!
عرض کردم: آقای یزدی چنین کاری را پیشنهاد کردند و در جلسه بحث شد و دوستان نیز تصویب نمودند. حالا اگر شما تایید بفرمایید، اقدام خواهیم کرد.
امام فرمودند: دکتر شریعتی خوب می نوشت، خوب بیان می کرد اما متاسفانه اشتباهاتی داشت که ای کاش نمی داشت.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 120 امام چهار مورد از اشتباهات شریعتی را عنوان کردند که از آن ها توهین به علما و تز اسلام منهای روحانیت را به خاطر دارم و سپس فرمودند: ارسال چنین چیزی ضرورت ندارد.
عرض کردم: اما مطلب دوم که به تصویب دوستان رسیده است این که در یکی از مساجد برای ایشان مجلس ختمی را برگزار بکنیم. البته می دانیم که در نجف استقبال نخواهند کرد اما در خارج تاثیر مثبتی خواهد داشت.
فرمودند: شماها نمی توانید خودتان را از من جدا کنید. این کار به اسم من منعکس خواهد شد و من نمی خواهم چنین بشود، شما این کار را هم نکنید.
من از خدمت امام مرخص شده و به منزل برگشتم. دکتر یزدی پرسید: چه شد؟ گفتم: در جلسه امشب گزارش خواهم داد.
آن شب، جلسه در خانه من بود و همه مطالب را به خدمت دوستان گزارش دادم، که بعضی از دوستان ناراحت شدند.
برای تسلیت درگذشت دکتر شریعتی، تلگراف های زیادی به امام مخابره شده بود. دکتر یزدی برای گرفتن پاسخ تلگراف ها چندین جلسه به خدمت امام رسیدند. از ایشان پرسیدم: جریان به کجا کشید؟
پاسخ دادند: بعد از چند جلسه که به خدمت «آقا» رفتم در نهایت این را نوشتند: جناب آقای دکتر یزدی... تلگرافات زیادی در مرگ شریعتی به اینجانب رسیده است. مرگ فرد مهم نیست، مرگ جامعه مهم است. اگر جامعه بمیرد، امریکامسلط می شود. اگرجامعه بمیرد، اسرائیل مسلط می شود. اگر جامعه بمیرد، انگلیس مسلط می شود. اگر جامعه بمیرد رضاخان مسلط می شود. اگر جامعه بمیرد، محمدرضاخان مسلط می شود... .
دکتر یزدی ناراحت بود و می گفت: آخر این هم جواب است؟!!
شهید محمد منتظری هم گفت: یک ضعفی هم در این پاسخ است و آن این که ایشان نوشته اند که «اگر جامعه بمیرد، محمدرضاخان مسلط می شود». الان در ایران محمدرضا مسلط است پس باید نتیجه بگیریم که جامعه ایران مرده است. در حالی که ملت ایران در حال قیام هستند و ما مدعی هستیم که جامعه ایران با قیام امام زنده شده است. دوم
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 121 این که «آقا» برای شریعتی هیچ چیز نگفته اند! و این درست نیست.
دکتر یزدی گفت: پس من چه کار کنم؟
شهید محمد منتظری گفت: جوابیه را به من بده فردا پیش امام می برم و عوضش می کنم. فردای آن روز ایشان به خدمت امام رفت و پس از دقایقی دیدم که خیلی ناراحت بیرون آمد. پرسیدم: چه شد؟
گفت: والله به خدمتشان عرض کردم که شما به شریعتی هیچی نگفته اید و این جمله هم به ملت ایران بر می خورد. ایشان یک نگاهی به من کرده و گفتند: بده به من. من هم فکر کردم که لابد می خواهند متن را عوض بکنند. اما کاغذ را گرفته و زیر تشک گذاشتند و گفتند: پا شو برو بیرون. عرض کردم: آقا برای چی جواب نمی دهید؟!
فرمودند: جواب نمی دهم، جواب نیست.
شهید منتظری جریان را به دکتر یزدی گزارش دادند و ایشان خیلی ناراحت شدند چنان که قهر کردند و بدون خداحافظی با امام و حاج آقا مصطفی، عراق را ترک نمودند. یک ماه پس از این ماجرا، آقای دعایی به خانه ما آمد و گفت: دکتر یزدی از امریکا زنگ زده بود و گفت: آیا امام جواب تلگراف ها را نمی خواهد بدهد؟
من هم بعد از نماز ظهر که همراه امام به خانه می آمدیم به خدمتشان عرض کردم: دکتر یزدی زنگ زده و گفته که: آیا امام پاسخ تلگراف ها را نمی خواهند، بدهند؟
امام نگاهی به من کرده و فرمودند: همان جوابی که نوشتم هست، متصل بشوید به آقای دکتر یزدی و بگویید که اگر همان جواب را می خواهد، برایش بفرستید.
من هم پاسخ امام را به آقای دعایی رساندم. ایشان نیز به آقای دکتر یزدی زنگ زده و جریان را گزارش می دهند. دکتر یزدی می گوید: باشد، از هیچی بهتر است، همان را بفرستید.
غروب بود من خودم را به منزل امام رساندم. در جلوِ درِ خانه دیدم که تاکسی ایستاده و خانم سوار شده اند و امام هم از تهِ دالان می آیند تا سوار شده و به کربلا
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 122 بروند. به خدمتشان رسیده و عرض کردم که: آقای دکتر یزدی همان جواب را می خواهند. امام مکثی کرده و فرمودند: حالا نمی دانم کجاست، بیایید کربلا، یک چیزی بنویسم تا برایشان بفرستید.
فردا در کربلا به خدمت «آقا» رسیدم که متن زیر را آماده کرده بودند:
جناب آقای دکتر یزدی ایده الله تعالی
پس از اهداء سلام، تلگراف های زیادی از اروپا و امریکا از طرف اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن های اسلامی دانشجویان در امریکا از بخش های مختلف و از سایر برادران محترم مقیم خارج از کشور ایدهم الله تعالی در فقد دکتر علی شریعتی واصل شدو چون جواببه تمام آن ها ازجهاتی میسر نیست و تفکیک صحیح نمی باشداز جنابعالی تقاضا دارم تشکر اینجانب را به همهبرادران محترم ایدهم الله ابلاغ نمایید. اینجانب در این نفس های آخر عمر، امیدم به طبقه جوان عموما و دانشجویان خارج و داخل اعم از روحانی و غیره می باشد....
بنده نیز متن فوق را در اختیار آقای دعایی گذاشتم تا به آقای دکتر یزدی در امریکا مخابره بنماید.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 123