به دنبال تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهرماه 1341، مراجع تقلید حوزه علمیه قم ـ با دعوت امام خمینی ـ در منزل آیتالله حائری جلسهای تشکیل دادند و اعلامیهای در مخالفت با آن صادر کردند. در میان نامههای اعتراض آمیز مراجع تقلید به شخص شاه، اعلامیه امام لحنی شدید داشت. شاه جواب نامه مراجع را داد و آنها را به دولت ارجاع داد ولی پاسخ نامه امام را نداد و من احتمال میدهم دار و دسته او ویژگیهای امام را میشناختند و به این دلیل پاسخ نامه ایشان را ندادند که اصلا حتی نام امام هم مطرح نشود. کار نهضت که بالا گرفت، ما در تهران دو جلسه تشکیل دادیم و در بازار حرکتهایی شروع شد.
در جلسه اول آیتالله ]سید احمد[ خوانساری خودشان آمد. شعار مرگ بر خفقان را حجتالاسلام فلسفی در همین جلسه ابداع کرد و با همین شعار ـ همراه آقای ناطق نوری ـ در خیابانها تظاهرات کردیم. در چهارراه سیروس، ماموران پلیس با چند ماشین آمدند. بعضی فرار کردند، بعضی ماندند و ما هم چند تا باتون خوردیم و لباسهایمان نیز پاره شد. از این پس، آیتالله خوانساری وارد میدان مبارزه گشت و
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 194 ایشان برای اعتراض برگزاری نماز جماعت تهران را تعطیل کرد. در شهرهای دیگری نیز به تبعیت از این اقدام نماز جماعت و منبر رفتن تعطیل شد و این اقدام برای مردم مورد سوال شد که چرا مساجد تعطیل است! حدود ده روزی این وضعیت طول کشید. شاه بازاریان را ـ از جمله حاج محمد کاشی، حاج مهدی خرازی (پدر همین آقای خرازی) که همگی مرحوم شدهاند ـ تحت فشار و تهدید قرار داده بود و از طرفی قولهایی هم داده بود. چند تا از بازاریها به آیتالله ]سید احمد[ خوانساری مراجعه کرده و ماوقع را شرح داده بودند. نهضت در اوج بود که شنیدم آیتالله خوانساری نماز جماعت را اقامه کرده است اما نهضت تعطیل نشد.
قرار بود علمای شهرستانها به تهران بیایند و در مسجد سید عزیزالله نظریه خودشان را اعلام کنند و به اصطلاح دولت را استیضاح کنند. حضرات آقایان خوانساری و ]آیتالله سید محمد[ بهبهانی و تنکابنی (پدر آقای فلسفی) و ]آیتالله محمدتقی[آملی نیز قصد حضور داشتند و اعلامیهای را هم تهیه کرده بودند ولی در جلسه هیات دولت وخامت اوضاع تشریح و لایحه را لغو کردند. همان شب به حضرات اعلام کردند که جلسه فردا را تعطیل کنید، ولی آقایان گفتند که دیر وقت است و نمیتوانیم جلسه را تعطیل کنیم. مردم مطلع نبودند و به همین سبب جمعیت بسیاری در مسجد گرد آمدند و آیتالله بهبهانی به منبر رفت و ماجرای شب گذشته را شرح داد و پس از وی حجتالاسلام فلسفی سخنرانی کرد و گفت نیمه شب گذشته پدر پیر من را از خواب بیدار کردند و تصمیم جدید دولت را به ایشان گفتند. آیتالله خوانساری نیز اعلامیهای داد و جلسه با تظاهرات مردم با این شعار که «اسلام همیشه پیروز است» پایان یافت.
پس از این پیروزی، شاه تصمیم گرفت متممی (اصول ششگانه) در قانون اساسی بگذارد و بعد هم یک رفراندوم فرمایشی برگزار کند و آن را به قانون اساسی منظم کند. آیتالله خوانساری به سبب احاطه بعضی اطرافیانش از ماجرا اطلاع دقیقی نداشت و حالت نیمچه سکوتی داشت و امام هم نگران وابستگان ایشان بود و مشکلی در رابطه با آیتالله خوانساری نداشت و حتی هنگامی که به ایشان اهانت شد امام موضع گرفت
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 195 که من اجازه نمیدهم که کسی به مرجعی، به عمامه مرجعی توهین کند و بدین وسیله از ایشان حمایت کرد.
در خرداد 1342، من در تهران با تعدادی از جوانان مبارز جلسههایی داشتم. شب عاشورا دسته طیب حاج رضایی با شکوه خاصی وارد بازار شد. او انصافا خیلی مردانگی کرد و 16 عکس امام را روی علامتش که سنگینترین علامت بود، نصب کرده بود.
در وقایع بهمن 1341 و جریان رفراندوم انقلاب به اصطلاح سفید، شاه میخواست تظاهراتی فرمایشی در تهران راه بیندازد و ما واهمه داشتیم بخواهد از طیب و دوستانش استفاده کند، به همین سبب شبانه همراه حاج شیخ محمد حقپناه به سراغ طیب رفتیم و او را به قول معروف خوب پختیم و آوردیمش توی کار که خدای نکرده از او بر ضد نهضت استفاده نکند. طیب هم مردانگی داشت و در ایام عزاداری و ماه رمضان کارش را کنار میگذاشت و عبادت میکرد دستههای عزاداری راه میانداخت.
شب عزاداری عاشورا من اعلامیههای امام را زیر پیراهنم گذاشتم و هنگام عبور از لابهلای ماشینها اعلامیهها را پخش میکردم. روز 15 خرداد وقتی رفتیم بیمارستان بازرگانان در ساعت 10 صبح حکومت نظامی اعلام شد و ماموران بر خیابانها مسلط شدند. من همراه آقای سید علی اندرزگو ـ که در مرداد 1357 شهید شد ـ بودم که ماموران حمله کردند و نزدیک بود سعادت شهادت را داشته باشیم که نشد.
حضرت امام و تعدادی از علمای مبارز را حکومت پهلوی دستگیر کرده بود و ما چنین احتمالی را پیشبینی کرده بودیم و از طرفی میترسیدیم ایشان را به نحوی شهید کنند اگرچه در قانون اساسی مرجع یا مجتهد مصونیت قانونی داشت. برای اینکه این مصونیت شامل امام هم بشود مساله مرجعیت ایشان باید علنی میشد تا دولت مجبور شود آن را بپذیرد. لذا حضرات آقایان ]سید احمد[ خوانساری و ]محمدتقی[آملی ـ که در تهران بودند ـ و میلانی از مشهد و دیگران اعلامیهای در تایید مرجعیت امام خمینی انتشار دادند. این مرحله که تمام شد سعی داشتیم تا امام از زندان آزاد شود. علما از شهرستانها به تهران آمدند. مرحوم آیتالله میلانی و آیتالله بهاءالدینی و دستغیب و...
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 196 آمدند. اجتماعات خوبی برپا شد مردم به خانه حضرات آقایان میرفتند و با این اقدام نام و مبارزه امام زنده ماند. از طرفی دولت در نظر داشت با دستگیر کردن امام افراد را فقط متوجه آزادی امام کند و با این غفلت آنچه را که در نظر دارد اجرا کند. به همین سبب ما به آیتالله میلانی عرض کردیم که نبایستی از آرمانها غفلت شود و فقط به آزادی امام بسنده کرد.
به دنبال اطمینان از رفع خطر از جان امام خمینی، نهضت یک مقدار فروکش کرد و علما به شهرهایشان بازگشتند ولی طی این مدت سه کار صورت گرفت: مساله آزادی امام که چند ماه بعد صورت گرفت، فراموش نشدن اهداف نهضت و تثبیت مرجعیت امام خمینی.
حضرت امام خمینی دقت خاصی در مورد نگارش اعلامیه و پخش آن داشتند و من یادم هست در اعلامیه ششم بهمن 1341 که خیلی تند بود ایشان نوشته بود که من سینه خودم را برای تانکهای شما آماده کردم. من در این کشور شخص و فرد صلاحیتداری را نمیبینم تا با او صحبت کنم. من حرفم را با مردم میزنم. اللهم قد بلَّغت. این اعلامیهای بود که شب 6 بهمن میخواستیم پخش کنیم و فردایش قرار بود رفراندوم فرمایشی اصول ششگانه انقلاب به اصطلاح سفید انجام شود که این رفراندوم را امام و مراجع تقلید تحریم کرده بودند.
در چنین اعلامیه مهمی ـ که در شش هزار نسخه هم تکثیر شده بود ـ یک ]عبارت[ اشتباهی چاپ شده بود. امام گفتند که باید این مشکل حل شود وگرنه همه را میریزم بیرون، میریزم دریا. خلاصه ما شبانه آمدیم تهران و دوستان را جمع کردیم و مخفیانه همراه بعضی دوستان ـ مرحوم آقا صادق امانی و محمد آقا اسلامی که در فاجعه هفتم تیر شهید شد، شهید عراقی و آقای خاموشی ـ از شب تا صبح در چند محل اعلامیهها را تصحیح کردیم و پس از جواب مثبت حضرت امام آنها را پخش کردیم. این موضوع نمایانگر دقت امام در صحت اعلامیههایشان بود.
در مورد تقسیم اعلامیهها هم ایشان معتقد بودند بایستی تهران را به چند قسمت ـ مثلا چهار قسمت ـ تقسیم کرد و اعلامیهها طوری پخش کرد که در همه جا پخش
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 197 شود. ما هم تهران را تقسیم کردیم و با دوستان گروههایی را تشکیل دادیم و سوار بر موتور به این مناطق رفتیم و اعلامیه را پخش کردیم و بیشتر آنها را به خانهها انداختیم، از جمله خانه سرهنگ مولوی ـ رئیس شهربانی ـ که خیلی خبیث بود. صبح سرهنگ مولوی مامورانش را جمع کرده بود و به آنها گفته بود شما مگر مرده بودید! دیشب که در خانه من اعلامیه انداختند شما چه کار میکردید؟ و آنها را توبیخ کرده بود و این شگرد امام در پخش اعلامیه برای دولت خیلی شکننده بود. ما شیوههای مختلفی برای پخش اعلامیه داشتیم، به درون خانه یا ماشین میانداختیم، یا مجموعهای از آنها را روی سقف ماشین در حال حرکت قرار میدادیم که با حرکت آن خودبهخود پخش میشد و تا ساواکیها متوجه شوند بسیاری از اعلامیهها به دست مردم میرسید. خیلی از این شیوهها را امام به ما تذکر میدادند و ایشان تاکید داشتند که سعی کنید اعلامیهها در همه جا به نحو مطلوب پخش شود، و این ارائه طریق بود ولی در جزئیات ما و دوستانمان در جلسات تصمیم میگرفتیم.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 198