بعد از 15 خرداد و دستگیری امام، مردم مشهد به قول معروف «آتش زیر خاکستر» بودند. چون نتوانسته بودند کاری انجام دهند و رژیم هم متوجه بود و دنبال بهانه می گشت که مردم این شهر را همانند تهران، قم و پیشوای ورامین سرکوب کند تا این
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 28 آتش برافروخته نگردد.
در این زمان حجت الاسلام هاشمی نژاد شب ها در مسجد فیل به منبر می رفت. منبرهای وی بسیار استدلالی و کوبنده بود و رژیم خیلی از آن وحشت داشت. بعضی منبری ها بودند که به حاکمیت فحش می دادند، اما رژیم خیلی مزاحم آن ها نمی شد، گاهی آن ها را دستگیر و آزاد می کرد، اما چیزی که رژیم سخت از آن ناراحت بود این بود که حجت الاسلام هاشمی نژاد فحش نمی داد اما مستند و منطقی مطالب را بیان می کرد و سبب آگاهی مردم می شد. رژیم تصمیم گرفته بود که وی را دستگیر کند و از او خواسته بودند که خودش را معرفی کند، وی هم نرفته بود.
حجت الاسلام هاشمی نژاد می گفت: «من هر شب به وسیله ماشین از مسجد گوهرشاد به مسجد فیل می رفتم و آن شبی که آن ها تصمیم داشتند مرا دستگیر کنند، من عمدا بعد از نماز مغرب وعشاء از مسجد جامع گوهرشاد پیاده به سمت مسجد فیل رفتم که اگر این ها می خواهند من را دستگیر کنند در بین راه دستگیر کنند، اما آن ها این کار را نکردند. با یک لشکرکشی مفصل و تعداد زیادی کامیون با سربازهای مسلح که در میدان پایین خیابان آماده کرده بودند و سرتاسر خیابان را مامور مسلح گذاشته بودند».
مردم وقتی این صحنه را مشاهده می کنند می فهمند که آنان تصمیم به بازداشت حجت الاسلام هاشمی نژاد دارند. مردم مشهد آن شب وفاداری و فداکاری خوبی از خود نشان دادند. بعد از پایان سخنرانی، مردم در مسجد و خیابان از جای خود تکان نخوردند. این جمعیت انبوه همان طور ماندند تا آن ها مجبور شدند حجت الاسلام هاشمی نژاد را در اتاق کوچکی که در مسجد بود، مدتی نگه دارند تا مردم متفرق شوند ولی آن ها متفرق نشدند. بالاخره یک ماشین فولکس از در پشتی داخل کوچه آوردند. یکی از ساواکی ها گفت: «خلوت شده بیاورید». حجت الاسلام هاشمی نژاد را سوار ماشین کردند، به محض این که ماشین خواست وارد خیابان شود تعدادی از مردم جلوی ماشین خوابیدند و تعداد زیادی هم ماشین پشت سر هم نمی گذاشتند که حرکت کند، پاسبان ها کسانی را که جلو ماشین خوابیده بودند، در جوی خیابان پرتاب
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 29 می کردند (آن موقع جوی آب وسط خیابان هنوز سر پوشیده نبود و روباز بود) و عده ای را با باتوم می زدند اما مردم عقب نمی رفتند. تیراندازی شروع شد و آن هایی که به ماشین چسبیده بودند با باتوم کتک می خوردند. پس از مدتی ماشین حرکت کرد مردم وقتی مایوس شدند هر چه در دستشان بود مقابل ماشین پرتاب می کردند تا از رفتن ماشین ممانعت کنند. بالاخره سربازان با تمام تجهیزات به مردم حمله کردند. آن شب تعداد زیادی مجروح شدند و آنان حجت الاسلام هاشمی نژاد را با خود بردند و ممنوع الملاقات کردند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 30