امام در مخالفت با اخراج ایرانیان از عراق، در اولین قدم تلگرافی به دولت بعث فرستادند. اما آنها ترتیب اثر نداده و تلگراف ایشان را بیپاسخ گذاشتند. این بود که آن حضرت در روز سوم، یک سخنرانی 20 دقیقهای در جمع طلاب ایرانی، هندی،
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 151 افغانی و پاکستانی، در منزلشان ایراد کرده و فرمودند: امریکا و انگلیس با هم دعوا دارند و ما وجهالمصالحه قرار گرفتهایم.
سخنرانی امام روشنگرانه بود و موجی در میان مردم ایجاد کرد. فردای آن روز شخصی به نام علیرضا که از اعضای ثوره عراق بود به همراه تنی چند از دولتمردان و آقای شیخ نصرالله خلخالی و شیخ جمالی و همچنین یک شیخ دیگر ـ که نقش مترجم داشت ـ جهت مذاکره به منزل امام آمدند که به حضور پذیرفته نشدند. آنها پشت در منتظر ماندند تا اینکه طبق روال عادی یک ربع مانده به نماز در باز شد و از فرصت استفاده کرده و داخل شدند. به امام خبر آوردند که: آقا اینها از طرف حسنالبکر آمدهاند، با شما کار دارند و الان هم در دالان منزل ایستادهاند و منتظرند که اجازه بدهید تا به خدمت بیایند. امام اجازه داده و به من فرمودند، علاوه بر آقایان هر کس دیگر قصد ملاقات دارد، داخل شود. این بود که 16 نفر دیگر از افراد عادی و طلاب نیز وارد شدند. علیرضا (عضو ثوره عراق) بیادبانه نشسته بود و به آن حضرت گفت: ما کار خصوصی داریم. امام فرمودند: من هیچ کار خصوصی ندارم، هر کس هر حرفی دارد بزند، اگر ندارد نزند. شیخ مترجم گفت: آقایان از بغداد آمدهاند، اگر شما فرمایش و یا درخواستی دارید، بفرمایید. آقا بسیار تند پاسخ دادند، من هیچ درخواستی به غیر از خروج از عراق ندارم. با این سخن امام، علیرضا خودش را جمع و جور کرده و مودبانه نشست. سپس آقای جواهری گفت: آقا به جدهات فاطمه زهرا(س) آقای حکیم ترک مراوده کرده و حوزه خیلی خسارت دیده است، شما این کار را نکنید و در حوزه بمانید. اگر شما حوزه را ترک کنید، اینها ضربه خواهند خورد. امام فرمودند: من دولتی وحشیتر از این دولت ندیدهام. اینها میگفتند که ما مسلمان هستیم، طرفدار مردم هستیم. این مردم مستضعف چه کار کردند که این جوری به آنها هجوم میآوردند. من میخواهم که هیچ کس ـ چه طلبه و چه مردم عادی ـ اخراج نشود. این مردم
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 152 مستضعف که این عتبات را درست کردهاند، نباید بروند.
در این لحظه فرستاده بعثی لیستی را بیرون آورد و گفت: ممکن است مابین ایران و عراق جنگی واقع بشود و چون جمعیت ایرانیان در اینجا زیاد است، ما نمیتوانیم حفظشان کنیم. امام فرمودند: مردم با هم دعوا نمیکنند، شما دعوا میکنید. فرستاده بعثی گفت: خیلی از آنها اقامه ندارند و بعضی از آنها هم یهودی و جاسوس هستند. در این لحظه امام به من ـ که مسوول شهریه بودم ـ نگاه کردند و من گفتم: اکثر طلبههای ایرانی اقامه دارند، پاکستانیها و افغانیها نیز قسمی دارند و عدهای ندارند. ما در میان طلاب یهودی نداریم، آنها همه مسلمان هستند. در اینجا امام فرمودند: من باید در این مورد فکر بکنم.
با سخن امام، جلسه تمام شد و پس از آن به مدت 7 ماه اخراج ایرانیان متوقف گردید. آنها دیگر به سراغ حضرت امام نیامدند و به سر وقت دیگر آقایان رفتند، تا در بین علما نفاق بیفکنند. متاسفانه آقایان قولهایی میدهند که آمار طلبههای خود را به دولت بدهند تا تحت مراقبت و نظارت قرار بگیرند. در اینجا امام تنها ماند و دولت بعثی 700 نفر از ایرانیان را اخراج کرد. در این برهه ایشان به تمامی مراجع پیغام فرستادند که در منزل آیتالله شاهرودی جمع شوند تا همه به طور دستهجمعی گذرنامههای خود را جهت اخذ خروجی به دولت عراق بدهند. قسمتی از پیام ایشان چنین بود: ما در این کشور پول خرج میکنیم و محتاج بعثیها نیستیم و در بلاد اسلامی هر طرف که راه است، خواهیم رفت. متاسفانه خبر آوردند که آقای خویی کسالت دارد و نمیتواند در جلسه شرکت کند. از طرف دیگر در بین طلاب شایع کردند که آقای خویی خروجی گرفتهاند. چنین شد که جلسه درخواستی امام تشکیل نگردید و عدهای از طلاب با پای خود رفتند و خروجی گرفتند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 153