تابستان سال 1357 بود، ایامی که چهلم های شهدای شهرهای ایران یکی پس از دیگری برگزار می شد و تقریبا تمام مردم ایران در حال مبارزه و اعتصاب بودند. در آن روزها بیت امام در محاصره ماموران بعثی بود و آن حضرت به عنوان اعتراض از منزل خارج نمی شدند. در یکی از آن روزها، زائری ایرانی با لطایف الحیل از میان ماموران بعثی عبور کرده و خود را به منزل امام انداخت و برای ملاقات با آن بزرگوار اصرار کرد. آقای رضوانی که در آن موقع مسوول دفتر امام بودند، گفتند: آقا تحصن کرده اند و به کسی اجازه دیدار نمی دهند.
آن شخص با پافشاری زیادی می گفت: مطالب مهمی دارم و باید به خدمتشان شرفیاب شوم.
به آقای رضوانی گفتم که شما به آقا اطلاع بدهید شاید ملاقات را صلاح دانستند. به هر حال وقتی که امام از اصرار و پافشاری زائر ایرانی برای ملاقات اطلاع یافتند، اجازه ملاقات دادند. من هم آن شخص را همراهی کرده و به خدمت آن بزرگوار رسیدیم و پس از دست بوسی، او حدود ده دقیقه گزارشی از کُشت و کشتار رژیم را در ایران، به عرض رساند. در میان سخنان او، امام سه یا چهار مرتبه فرمودند: ان شاءالله شاه می رود و همه چیز درست می شود.
آن شخص متوجه منظور امام نمی شد و مطالب را کِش می داد. من به او اشاره کردم که زیاد معطل نکن و خداحافظی کرده و بیرون آمدیم.
این خیلی مهم است که شاه با تمام قدرت حکومت کند و به خاطر او همه دنیا امام را تحت فشار قرار دهند و حتی منزلش در محاصره بعثی ها باشد. آن وقت ایشان با چنین اعتقاد و استواری بگویند که شاه می رود و همه چیز درست می شود.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 17