امام فراست عجیبی داشت. چنان که به خاطر دارم روزی رفقا از ایشان تقاضا کردند که حکم جهاد و جنگ مسلحانه علیه حکومت پهلوی بدهند. ایشان حدود دو سال صبر کردند، به طوری که بعضی از رفقا میگفتند که: آقا دیگر از انقلاب دست کشیده است.
آن دوره مصادف با عملیات چریکی و مسلحانه گروههای چپ و مجاهدین در ایران بود و یقینا حکم جهاد امام به نفع آنها تمام میگردید. اما پس از 2 سال که گرفتاری آیتالله منتظری و آیتالله طالقانی پیش آمد، امام نیز اجازه نبرد مسلحانه علیه رژیم را دادند.
تیزبینی امام در مسائل سیاسی توطئههای منافقین و دشمن را به سرعت خنثی میکرد. در آن روزگار امام در مدرسه بروجردی نجف نماز میخواندند. آنجا مرکز رفقا بود. روزی شهید محمد منتظری یک سری از کتابهای انقلابی را در مدرسه مذکور آورد تا در حوزه یک حرکتی به وجود آمده و طلبههای جوان از جمود بیرون آیند. رندان پشت پرده فهمیدند که این کتابها به نفع آنها نیست. لذا عدهای شروع به جر و بحث کردند که این کتابها گمراهکننده هستند. در این لحظه آقای حسن کروبی ـ برادر آقای مهدی کروبی ـ با بطری پپسی بر سر پسر آقای شیخ نصرالله خلخالی کوبید و او با سر خونین از مدرسه تا منزلشان را دوید. این مساله برای شیخ گران آمد و چون رفقا مورد تایید امام بودند، فلذا با ایشان نیز سنگین شد و رفت و آمدش را به بیت آقا کم کرد.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 155 بالاخره آنها تصمیم گرفتند که یک جریان سیاسی به راه انداخته و با انگی امام را در میان مردم از قداست و حرمت بیندازند. چنان که قبلا گفته شده است، خلخالی از دوستان و معتمدین امام بود. ایشان ترتیب یک مهمانی را در منزل خود میدهند و از آقای مراد ـ دوست پیشهوری و از اعضای حزب توده که در بغداد دفتر و دستک به راه انداخته بود ـ و همچنین آقایانی از بیوت مراجع را دعوت مینماید. پس از صرف ناهار شیخ در میان حاضرین به امام تلفن میکند که، آقا شخصیتی از بغداد آمده است و میخواهد با شما ملاقات کند. امام میپرسند: آن شخصیت کیست؟ شیخ پاسخ میدهد: شخصیت محترمی است. امام با ناراحتی میگویند: این شخصیت اسم ندارد؟! بالاخره آقای خلخالی مجبور شده و میگوید: ایشان مراد است. آن حضرت با عصبانیت میفرماید: اگر بنا بود با اینها صحبت بکنم، با مردک شاه صحبت میکردم.
آقای شیخ نصرالله خلخالی غرق عرق شده و با این برخورد امام تمامی برنامههایش نقش بر آب میشود. آنها با ترتیب دادن این ملاقات میخواستند امام را به شوروی منسوب بکنند. پس از این جریان آقای شیخ نصرالله خلخالی به سوریه رفت و مدتی را در آنجا ماند. امام هر چند که قدرت اقتصادیش در دست ایشان بود ولی هرگز فکر و اندیشه خود را به دست کسی نمیدادند.
روزی امام مریض شده و فشارشان تا 20 بالا رفته بود. شهید سید محمدباقر صدر به همراه سیدی دیگر به دیدار ایشان آمدند. هوا سرد بود و آقا شال سفیدی را بر سر بسته و زیر کرسی نشسته بودند. بعد از احوالپرسی امام فرمودند: من نیتهایی داشتم که بلکه اسلام را پیاده بکنیم، ولی مثل اینکه خدا نمیخواهد و از من گذشته است. امیدوارم شماها از هیچ چیز خوف و هراس نداشته باشید. خدا با شماست، لاتخافوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون.
این جملات را امام با بیحالی بیان کردند و ما بیاختیار شروع به گریه کردیم. آقای صدر بسیار گریه کرد و بعد دستمال را در آورده و اشکش را پاک نمود و گفت: آقا، این عَلَم را شما بلند کردهاید و انشاءالله به مقصد خواهید رسانید، شما و حاج آقا مصطفی هستید و ما هم پشت سر شما خواهیم بود.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 156 پس از این دیدار با چند نفر از رفقا در خدمت حاج احمد آقا، در بیرونی منزل نشسته بودیم، ایشان گفتند: حالا خدای ناکرده اگر مسالهای برای آقا پیش بیاید، چه کار باید بکنیم؟ من گفتم: ان شاءالله که ایشان مسالهای ندارند، از طرفی آیتالله حائری هستند. احمد آقا گفتند: نه، نه، اسمش را نیاورید. یکی از رفقا گفت: خوب، آقای مشکینی هستند. احمد آقا پاسخ دادند: نه، نه، برای این کار آیتالله منتظری هستند و برای تمام کارهای ایران در درجه اول ایشانند و سپس دیگران.
چنان که قبلا نیز اشاره شد، هدف رژیم از تبعید امام به عراق در حقیقت خُرد کردن ایشان در جوّ نجف بود. در چنین موقعیتی، انسان اصولا باید مواظب حرکات و سکنات خود باشد و بسیار محافظهکارانه رفتار نماید، اما حضرت امام در ضمن اینکه بسیار ظریف رفتار میکردند، در مواقع خاص نیز سخنان کلیدی و اصلی خود را بیان میفرمودند. شاهد مثال قضیه اینکه، روزی بعثیها به یکی از آقایان فشار اورده بود و امام به آن شخص فرمود: تو مثل موسی عصآیت را بردار و حرکت کن.
همچنین بعد از قتل عام 17 شهریور سال 57 توسط رژیم پهلوی، یک سیدی از طرف آقای حاج علی چهلستونی پیغامی را به خدمت امام آورد و آن اینکه: چهار هزار و صد نفر شهید را تنها من نماز خواندم. امام فرمودند: یعنی چه، منظور ایشان این است که مردم تظاهرات نکنند! نعوذ بالله، حضرت امام حسین(ع) خطا کرده بودند؟! ائمه فرمودهاند با دشمن و ظلم کفار کنار نیایید و ستیز بکنید.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 157