در سال 1350 بود که حکومت بعث شروع به اخراج ایرانیان از عراق نمود. آن ها با این کارشان ـ بخصوص ـ در صدد تخریب حوزه علمیه نجف بودند. حضرت امام به حکومت عراق پیغام داد که چنین کاری را نکنید، سپس به عنوان اعتراض گذرنامه اش را فرستاده و از آن ها خروجی خواست تا خاک آن کشور را ترک کند.
بعثی ها از این حرکت امام ترسیدند و کسانی را برای وساطت به خدمتشان فرستادند. البته ابتدا به پدر من متوسل شدند که شما از آقا بخواهید تا از رفتن منصرف شوند و ما تصفیه و تسفیر ایرانیان را متوقف خواهیم کرد. مرحوم پدرم، مرا به خدمت
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 8 امام فرستاد تا به ایشان عرض کنم که: آقا شما از عراق خارج نشوید چون با خروج شما حوزه نجف متلاشی خواهد شد. این ها قول داده اند که اخراج ایرانیان را متوقف کنند.
امام فرمودند: بعثی ها دروغ می گویند، من پافشاری خواهم کرد و اگر پایم به بیروت برسد، حیثیتی برای آن ها باقی نخواهم گذاشت و پدرشان را درخواهم آورد.
من مجددا پافشاری کردم و امام ادامه دادند: من مصلحت اهم را در نظر می گیرم به آقای بجنوردی سلام رسانده و بگویید من مصالحی را می دانم که به نفع حوزه است.
فردای آن روز معاون صدام به نمایندگی از طرف رئیس جمهور وقت عراق برای ملاقات با امام به نجف امد ولی ایشان او را نپذیرفت. اما پس از اصرار زیاد او را به شرط این که هیچ حرفی در خدمتشان نزند به حضور پذیرفتند. جالب این که در آن جلسه آن حضرت هیچ اعتنایی به فرستاده رئیس جمهور عراق نمی کنند ولی برای طلبه جوانی که در آن حین وارد می شود، متعمدا تمام قد بلند می شوند. این برخورد امام برای بعثی های متکبر بسیار گران تمام شد. پس از آن رژیم عراق اخراج ایرانیان را متوقف کرد. متاسفانه در هنگام اخراج ایرانیان بعضی از مراجع تقلید وقت از عراق به کشورهای دیگر مسافرت کرده و حوزه نجف را تنها گذاشتند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 9
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 10