راجع به مهاجرت حضرت امام از نجف از شما خاطرات بسیار زیادی نقل شده است. اما نکتهای که قابل تامل است رسیدن آقای ابراهیم یزدی به نجف در صبح روز هجرت است که در برنامه نبوده است. نحوه ارتباط و حضور ایشان چه بوده است و چرا شما همراه حضرت امام از نجف به پاریس نرفتید؟
ما با حاج احمد آقا و دوستانمان طی یک هفته جلسههای مذاکرهای داشتیم و نتیجهاش را خدمت حضرت امام اعلام میکردیم و ایشان هم موافقت میکرد. روزهای اول، بحث این بود که کجا برویم و چه بکنیم؟ امام گفته بود که بررسی کنید. برخی کشورهای اروپایی را پیشنهاد کردند که نپسندیدیم و آن کشورها را شایسته و زیبنده نمییافتیم و توجهمان به این بود که به یکی از کشورهای اسلامی برویم و در این میان برخی از دوستان الجزایر و برخی لیبی را پیشنهاد کردند.
بررسی کردیم و متوجه شدیم که آنها دولتهای ضعیف و آلت دست هستند و به هر حال دولتهای دیگر بر آنها تسلط دارند و هیچ ضریب اطمینان و امنیتی ندارد که ما ریسک کنیم، از طرفی نه امامزادهای هست و نه زیارتگاهی که مردم ایران به آن توجه داشته باشند.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 217 سپس شرایط سوریه را بررسی کردیم که از لحاظ امکانات مخابراتی مورد نیاز ما از همه کشورهای اسلامی دیگر مناسبتر بود ضمن اینکه مرقد حضرت زینب(س) نیز در آنجاست و ایرانیان فراوانی هستند و ما میتوانیم از طریق زائران ایرانی پیاممان را برسانیم. از سوی دیگر سوریه با عراق روابط بدی داشت و این هم امتیازی بود ولی از طرفی فکر کردیم شاید عراق اجازه ندهد زیرا مرز عراق و سوریه بسته بود. سرانجام برای اینکه مشکلات فوق حل شود وعراق هم نسبت به این موضوع حساس نشود پیشنهاد شد از طریق کویت به سوریه برویم، وگرنه اصلا کویت مقصد نبود. این تصمیم پذیرفته شد و حضرت امام هم پذیرفتند. بعد بحث در مورد نحوه و وسیله مسافرت بود. بعضی هواپیما را پیشنهاد کردند که گفتیم هواپیما اطمینان ندارد و امکان دارد به آن شلیک کنند و بگویند کار تمام شد، پس هواپیما را کنار بگذاریم؛ ولی گروهی از دوستان برای رعایت حال و کهولت حضرت امام تاکید بر سفر هوایی داشتند. سرانجام حاج احمد آقا دو نظریه را خدمت حضرت امام نقل کرد و ایشان مسافرت زمینی را پذیرفتند.
یک راه زمینی مستقیم از نجف به بصره میرفت. از پشت نجف، راه نزدیکتری هم بود که اگرچه راهش یک کم خراب بود اما خلوت بود. راه سوم، بایستی به بغداد و سپس بصره میرفتیم و در حقیقت مسیر را دور میزدیم و طولانی بود.
مساله ویزا گرفتن مطرح شد. آقای معزی را فرستادیم و ایشان ویزا گرفت. بنا بود که ما سحرگاه حرکت کنیم برویم حرم و ماشینها که آماده شد حرکت کنیم تا وقتی که روز است به مرز برسیم. قرار شد حتی به زن و فرزندانمان هم چیزی نگوییم و تقسیم کردیم چه کسی چه مقداری خوراکی یا فلاسک چای و آب میوه بیاورد و به هیچ کس هم نگفتیم. مخفیانه حرکت کردیم و رفتیم حرم و هنگام بازگشت از حرم بود که دیدیم آقای ابراهیم یزدی آنجاست و ما شک کردیم. بعد ایشان همراه ما تا مرز کویت آمد و آن جریانات پیش آمد و ما به بصره بازگشتیم. شب را در بصره ماندیم و همان شب به من ماموریت دادند که به نجف برگردم و از اوضاع کسب اطلاع کنم که آیا کسی متوجه حرکت ما شده است یا خیر؟ صبح که به فرودگاه رسیدم دیدم حضرت امام به
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 218 ما نگاه میکند. ایشان خیلی عاطفی بود و به ما گفتند من خیلی به فکر شما بودم و نگران شدم و الان خوشحال هستم که شما آمدید. ظهر و ساعت 2 بعدازظهر شد. بلیطها که تهیه گشت من به دو دلیل نتوانستم بروم یکی اینکه ماموریت پخش اعلامیه در موسم حج به من واگذار شد و دیگر اینکه ویزایم درست نشد. من هم رفتم مکه و پس از انجام کارهایم به پاریس رفتم و با حضرت امام به تهران بازگشتم.
در فرودگاه نشسته بودیم که رادیو اخبار ساعت 2 گفت و اخبار ایران را اعلام کرد که حضرت امام به طرف کویت رفته است. دوستان تلفنی با ایران تماس گرفتند و کسب اطلاع کردیم که مردم به دنبال شنیدن خبر مهاجرت حضرت امام تظاهرات کردهاند و دولت هم با مردم مقابله کرده است. امام خیلی ناراحت شد که برای مردم مشکل پیش آمده است. حالا واقعا ما خودمان هم نگران حال امام بودیم و هم نگران وضعیت نامشخص خودمان و مسیرمان بودیم. در همین لحظه من دیدم امام روی صندلی نشسته بودند و بعد هم عبا را رویشان کشیدند و خوابیدند. ما انتظار داشتیم که مردم تظاهرات شدیدی بکنند و در مقابل ما حضرت امام گفتند من از مردم شرمندهام، من نمیدانم چگونه این احساسات و خوبیهای مردم را پاسخ بدهم. خدا میداند من آنجا گریهام گرفت که این مرد با این وضعیت نامشخص چقدر به فکر مردم است که ماموران دولت امروز با آنان مقابله کرده است. ایشان واقعا چه روحیه بالا و بزرگی داشتند، این قدر بیتوقع. کسی که کارش فقط برای خدا باشد و این قدر مخلص و بیتوقع هم باشد.
صبح جمعه پرواز صورت گرفت و عصر پنج شنبه بود که امام میخواستند استراحت کنند. با ماشینهای عراقیها ـ از این ساواکیهایشان که با چند ماشین ما را همراهی میکردند ـ به بغداد آمدیم. در این شهر، در هتل دارالسلام، واقع در شارع سعدون، مستقر شدیم. حضرت امام بلافاصله وضو گرفتند و عبایشان را پهن کردند و به اقامه نماز مشغول شدند. ما در فکر این مساله بودیم که دستشویی و حوله اینجا چهجوری است، از نظر شرعی چه حکمی دارد که دیدیم امام وضوگرفتند. استحمام کردند و با همان حوله خود را خشک کردند و آمدند بیرون. سپس عبایشان
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 219 را پهن کردند و به اقامه نماز ایستادند. قرآنشان را نیز همراهشان بود. غروب که شد امام میخواستند بروند کاظمین. ایشان یک ساکی داشتند که همیشه در دست حاج احمد آقا بود و به هیچ کس نمیسپردند. من هم میخواستم همراهشان بروم که امام با اشاره به ساک آن را به من سپردند. من هم گفتم چشم و ماندم. پس از مدتی حوصلهام سر رفت در اتاقمان را بستم و خوابم برد. چشمم را که باز کردم دیدم حضرت امام و حاج احمد آقا روبهروی من ایستادهاند. حضرت امام که دیده بودند من خوابیدهام چیزی نگفتند و من با سر و صدای یکی از دوستان بلند شدم. آن شب دوستان رفتند غذا خوردند ولی غذای امام همان نان و ماستی بود که همراهشان بود.
در زیارت کاظمین، ابراهیم یزدی نیز همراه امام بود و تا پاریس نیز ایشان را همراهی کرد. حدس من این است که یکی از دوستان به ایشان محرمانه خبر مهاجرت امام را داده است. ما هشت نفر بودیم که از مهاجرت امام خبر داشتیم؛ من و آقایان دعایی، املایی، فردوسیپور، حاج احمدآقا، حضرت امام. آقای رضوانی هم بعدا مطلع شدند... .
در تصمیمگیریها ما هفت ـ هشت نفر بودیم و هنگام حرکت هم پنج نفر بودیم ولی آنها ارتباطی با یزدی نداشتند. فقط آقای دعایی و حاج احمد آقا با ایشان ارتباط داشتند. ما سعی داشتیم تماسی نداشته باشیم. شاید یکی از آقایان تشخیص داده بود که حضور یک نفر زباندان لازم است. البته بایستی عرض کنم که در ابتدا قرار نبود که به پاریس برویم و وقتی که کویت مرزش را به روی ما بست ما در فروگاه تصمیم گرفتیم. علت انتخاب پاریس هم این بود که در ابتدا به ویزای ورودی احتیاج نداشت. در صورتی که هر کدام از کشورهای اروپایی و امریکایی که انتخاب میشد میبایستی در همان بغداد ویزایش را میگرفتیم و مشکل نوبت و تهیه ویزا را داشت. کویت که ما ویزایش را داشتیم راهمان نداد شاید این کشور هم با وجود داشتن ویزا راهمان نمیدادند از طرفی امکان داشت دولت ایران عکسالعمل نشان دهد و به همین علت فرانسه این حُسن را داشت که هنگام ورود احتیاج به ویزا نداشت و میشد تا 10 روز بدون ویزا اقامت کرد و کسی جلوی ما را نمیگرفت. در نتیجه ما 10 روز وقت داشتیم
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 220 تا بدون دغدغه ویزای اقامت سه ماهه فرانسه یا کشورهای دیگر را بگیریم. امتیاز دیگر فرانسه این بود که دوستان بسیاری فرانسه داشتیم. حاج احمدآقا با فرانسه تماس تلفنی گرفت و تصمیم ورود به آنجا را به آنان اعلام کرد. امتیاز دیگر فرانسه، ریاست جمهوری ژیسکاردستن بود که این کشور را آزادتر و هماهنگتر با انقلاب کرده بود. امتیاز دیگر که شاید خداوند مقدر کرده بود این بود که حدود چند ماه قبل خبرنگار مجله لوموندآمده بود نجف و با حضرت امام مصاحبه کرده بود. این مصاحبه که منتشر و ـ بالطبع در پاریس ـ پخش شده بود خیلی صدا کرده بود. در حقیقت با این مصاحبه حضرت امام به چهره شناخته شدهای تبدیل گشته بود. حتی بعضی کمونیستهای فرانسه ـ احزاب سوسیالیست کمونیست ـ به ما تلفن میکردند و میگفتند که ما نمیدانستیم حضرت امام چنین اندیشههایی دارد که این قدر والا و عالی است و این مصاحبه خیلی گُل کرده بود. مجموعه شرایط این چنین آماده شده بود و به همین علت فرانسه انتخاب شد. حاج احمدآقا در تماس تلفنی با دوستان نظر حضرت امام را در مورد محل سکونتشان در پاریس مطرح کرد که ما نمیخواهیم جای خصوصی و شخصی برویم. خانهای تهیه و اجاره شود که مال هیچ کس نباشد. در ابتدا خانه آقای صداقی انتخاب شد ـ و من هنوز به پاریس نرفته بودم ـ بعد هم امام به نوفل لوشاتو رفتند و من در آنجا به ایشان ملحق شدم.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 221