در خرداد 1358 تصمیم گرفتم از نجف به طرف ایران حرکت کنم. وضع دوستان ما مناسب نبود، به تعبیر قرآن کریمخائفا یترقب باید حرکت می کردم. وقتی آیت الله رضوانی که مسوول دفتر امام بود می خواست بیاید بعثی ها با وی برخورد بدی داشتند، و با بقیه برادران هم همین طور بودند. بعضی ها را که به ایران آمده بودند در بازگشت دستگیر کرده بودند.
من منزل خود را که مجموعا 37 متر مربع زمین داشت فروختم و اثاث منزل را جمع نموده و در منزل استیجاری مرحوم پدر خانمم گذاشتم که بعد کسی را پیدا کنیم آن ها را بیاورد. چون نمی توانستم وسایل را با خود بیاورم لذا مجبور شدیم که اثاث زندگی را بگذاریم و به طرف ایران حرکت کنیم. وقتی به منظریه عراق در مرز خسروی رسیدیم و با ماشین تویوتا به سمت ایران حرکت کرده بودیم، در گمرک مرزی عراق جوانکی چشمش دنبال ماشین من افتاده و درصدد بود با هر بهانه ای شده ماشین را از چنگ ما در بیاورد. برای خروج ماشین شروع به بهانه گرفتن کرد. مجبور شدم خانواده را با مرحوم پدرشان و همراهان به ایران فرستادم و خودم یکی دو روز گمرک عراق ماندم تا تکلیف ماشین را روشن کنم.
مسوولین مرزی عراق منبع یکصد و پنجاه دینار برای خروج ماشین نوشته بوند. من مقداری پول ایرانی به آنها دادم. و سپس سوئیچ و گذرنامه را گرفتم و به همراه شیخ باقر غروی که از ورود من با خبر شده بود و از کرمانشاه برای حل مساله به مرز آمده بود پشت ماشین نشستیم و به گمرک ایران آمدیم سرآنجام بعد از حدود دوازده سال وارد ایران شدیم.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 73