پدرم تحصیلات دوره ی سطح را در مشهد نزد اساتید بزرگی چون حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به «نخودکی» می گذراند. او در سن 17 سالگی به نجف اشرف می رود و بعضی از دروس را نزد اساتیدی مانند آیت الله حاج شیخ مرتضی طالقانی که از اوتاد آن زمان بود تلمذ می نماید و دروس خارج را نزد مراجع گرانقدری همچون آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آقا میرزا حسین نائینی و آقا ضیاءالدین عراقی و دیگر بزرگان طی نموده و اجازه اجتهاد می گیرد. علاوه بر این بزرگان از محضر آیت الله غروی اصفهانی معروف به «کمپانی» و آیت الله سید هبة الدین شهرستانی و آیت الله اصطهباناتی و بزرگان دیگر فیض می برد.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 22 وی در سال 1313 ﻫ .ش از نجف اشرف به کرمان هجرت نموده و در این شهر با دختر ناظم التجار ازدواج می کند. ناظم التجار از مبارزین علیه انگلیسی ها بود. وقتی وی را به واسطه خیانت باغبانش دستگیر نمودند بلا تشبیه همچون امام سجاد علیه السلام پاهای او را از زیر شکم با زنجیر بسته و او را به زندان کرمان منتقل کردند حتی در زندان هم او را غل و زنجیر کردند. در عین حال دایی ما آقا مهدی که همراه ناظم بوده می گفت: «دستگیری ناظم آن قدر برای آن ها اهمیت داشت که فرمانده نیروهای انگلیسی برای دیدن او به زندان آمد و در کنار تختی که ناظم را غل و زنجیر کرده بودند ایستاد و سوال کرد: ناظم همین است؟! ناظم با جسارت و با فحاشی به او خطاب کرد: بله ناظم همین است.»
پدرم با دختر وی ازدواج نمود که ثمره آن شش پسر و یک دختر است که بنده پنجمین پسر هستم. اخوی بزرگتر از من در کودکی فوت نمود و بزرگترین برادرم پرفسور رحمت، جراح مغز و اعصاب از افتخارات جامعه پزشکی ایران و جهان است. دو برادر بزرگتر از من هم یکی در سال 1365 ﻫ.ش فوت کرد و دیگری در خرداد 1368 ﻫ.ش هنگامی که برای شرکت در تشییع جنازه امام رضوان الله تعالی علیه از مشهد به تهران می آمد، نزدیکی سبزوار در اثر سانحه رانندگی، دار فانی را وداع گفت. این مطلب هم بد نیست گفته شود که خانم برادرم می گفت: «صبح روز 13 خرداد خانم همسایه به در منزل آمد و گفت: آقای رحمت خیلی آدم خوبی است پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ گفت: دیشب خواب دیدم منزل شما مراسم روضه خوانی است و جمعیت بسیار زیادی حضور داشت، بعد دیدم امام تشریف آورد و در مراسم شرکت نمود و بعد از مراسم هم تشریف برد.» روز بعد که خبر سانحه و درگذشت آقای رحمت را متوجه شد، به منزل ما آمد و گفت: «حقیقت این است که من در خواب دیدم که امام وقت رفتن دست آقای رحمت را هم گرفت و با خود برد.» البته مرحوم برادرم علاقه زیادی به امام داشت.
تقریبا بعد از کودتای 28 مرداد 1332 که چهارده ساله بودم به مشهد مشرف شدیم.
خاطرات سال های نجـفج. 2صفحه 23