می دانیم که در نوروز سال 1342 که به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق (ع) مراسمی با شکوه در مدرسه فیضیه قم برپا شده بود، کماندوهای شاه معدوم به طلاب و مردم حمله کردند و جنایاتی کردند که روی تاریخ را سیاه نمودند، فرمانده این دژخیمان سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران بود.
حضرت امام در روز عاشورا که مصادف با سیزده خرداد 1342 بود در مدرسه فیضیه سخنرانی تاریخی و مهمی را در جمع دهها هزار نفر ایراد فرمودند، و در ضمن آن سخنرانی که عمده خطابشان به شاه بود، از ماجرای جنایت بار فیضیه صحبت کردند و وقتی می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند فرمودند: آن مردک که حالا اسم او را نمی برم، آنگاه که دستور دادم گوش او را ببرّند از او نام می برم.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 241 دو روز بعد، یعنی پانزده خرداد 1342 امام را دستگیر کردند و در سلولی در پادگان عشرت آباد تهران زندانی کردند، مرحوم حاج آقا مصطفی از حضرت امام نقل می کرد که در همان ساعتهای اول که امام را به زندان منتقل کرده بودند، سرهنگ مولوی وارد شد با همان رفتار قلدرمآبانه خود و با لحن مسخره آمیزی گفت: آقا! تازگی دستور نداده اید که گوش کسی را ببرّند؟ او با این سخن خواسته بود نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش با این طعنه، روحیه امام را تضعیف نماید؛ ولی امام بعد از چند لحظه سکوت سرشان را بلند می کنند و با حالتی آرام و لحنی مطمئن و محکم می فرمایند: هنوز دیر نشده است.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 242