پس از اینکه مدتی از دولت موقت گذشت، اعضای آن تصمیم گرفته بودند، بدون اینکه مسأله را با امام در میان بگذارند به طور دسته جمعی استعفای خود را اعلان کنند، به اصطلاح امام را در مقابل یک کار انجام شده قرار دهند، و این مسأله به منزل حضرت امام در قم منتقل شد و گفته شد مسأله را خدمت حضرت امام عرض کنند، و امام دستور فرمودند چند نفری در این باره به قم بروند، و ما پس از نماز صبح در خدمت برادران: مرحوم شهید بهشتی و مرحوم شهید باهنر به قصد قم حرکت کردیم و تدریجاً معلوم شد که در هیات دولت دو فکر بوده است: فکر اول این بود که، پیش از اینکه از امام کسب تکلیف کنند استعفای خود را اعلام کنند، دوم اینکه اول حضرت امام را توسط آقای صادق طباطبایی که در آن موقع معاون نخست وزیر بود مطلع سازند، و بعد استعفا بدهند. به هرصورت در تمام طول راه ما سه نفر روی این مسأله صحبت می کردیم، و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که هیچ کدام خدمت امام چیزی عرض نکنیم تا اینکه خود امام شروع به سخن بفرمایند و نظرشان را اعلام کنند، پس از اینکه خدمت امام رسیدیم و بعد از چند دقیقه ای که هیچ یک صحبتی نکردیم، برخلاف تصمیم، خدمت ایشان عرض شد: حتماً شنیده اید دولت موقت می خواهد استعفا بدهد، امام فرمودند: بله کسی
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 229 به اینجا آمده و چیزی هم نوشته بودند. در این هنگام فهمیدیم که فکر دوم انجام شده است، بعد امام به طور ساده و عادی فرمودند: من عقیده ام این است که استعفا را بپذیرم. مسأله ای را که ما از تهران تا قم روی آن بحث می کردیم و نگران این مطلب بودیم، حضرت امام با صراحت و سادگی تمام آن را مطرح ساختند و نظر خودشان را فرمودند. خدمت ایشان عرض شد: بعد چه می شود؟ حضرت امام فرمودند: هیچی، بروید و مملکت را اداره کنید، خود مردم کارشان را انجام می دهند.
این قدرت تصمیم گیری امام یکی از بزرگترین امتیازهای ایشان می باشد، و ندیدیم که مسأله ای برای امام مبهم و مجهول باشد.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 230