من در پایگاه هوایی همدان خدمت می کردم، به دستور امام از ارتش فرار کردم؛ ولی بالاخره دستگیر شدم و به زندان همدان افتادم، قرار شد ما را از زندان همدان به تهران منتقل کنند، هواپیمای حامل ما حدود 45 دقیقه روی دریاچه قم چرخید، خیلی ترسیده بودیم، بالاخره در فرودگاه تهران به زمین نشستیم، وقتی ما را به پایگاه جمشیدیه تهران می بردند، با علائمی خودمان را به مردم معرفی کردیم، لذا مردم مسلمان تهران در خارج از پادگان به نفع ما تظاهرات کردند، بعد از سخنرانی حضرت امام در بهشت زهرا(س) ما را آزاد کردند، ما هم عازم محل استقرار امام در مدرسه علوی تهران شدیم.
جمعیت زیادی در خیابان شهدا و خیابان ایران(اقامتگاه امام) جمع بودند به طوری که با مشکل می توانستیم به اقامتگاه امام برسیم؛ ولی به هر زحمتی که بود خودمان را به مدرسه علوی رساندیم و مردم هم ما را که لباس نیروی هوایی به تن داشتیم، از بالای دیوار مدرسه به داخل حیاط فرستادند؛ بالاخره به حضور امام رسیدیم، هیجان فوق العاده ای داشتیم، خدمتشان عرض شد ما از ارتش شما هستیم و به زیارت شما آمده ایم و بیان کردیم که هدف و مأموریت ما چیست، حضرت امام نیز فرمودند: بروید و
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 185 مأموریت خودتان را انجام دهید. در آن روز شهید مطهری و آقای خلخالی و یاسر عرفات نیز خدمت امام بودند، حضرت امام به آنها فرمودند: اینها عزیزان من هستند، قدر اینها را بدانید و به ما فرمودند که: برگردید به پایگاهتان و انقلاب را از آنجا شروع کنید.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 186