روزی در نوفل لوشاتو باران تندی می بارید، امام از داخل چادری که مخصوص نماز برپا بود بیرون آمدند که به منزل بروند، بنده چتر باز کردم و روی سر ایشان گرفتم که مبادا باران بر سر و روی ایشان ببارد، امام با مهربانی فرمودند: چتر را کنار ببرید، عرض کردم: باران تندی می بارد، امام فرمودند: می دانم باران می بارد، می بینم؛ ولی شما چتر را کنار ببرید. ایشان تا به حیاط منزل محل اقامتشان رسیدند، باران کاملاً عبا و لباسشان را خیس کرده بود.
یک روزهم از آلمان و انگلستان عده زیادی به ملاقات حضرت امام آمده بودند. به طوری که در داخل اتاق جا نبود و نمی توانستند بنشینند، و قهراً در میان محوطه ایستاده بودند و باران شدیدی هم می بارید، امام می توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و برای جمعیت ملاقات کننده صحبت کنند؛ اما امام در وسط پله ها ایستادند و زیر باران صحبت را شروع کردند، با آنکه به ایشان اصرار کردند که زیر باران نباشند؛ اما وقتی که حضرت امام این علاقه و حالت خاص را در جوانان می دیدند؛ حاضر نبودند که خود در زیر سقف بایستند و آنها زیر باران باشند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 182