روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی ناجوانمردانه اش شهرهای بی دفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود، در این روزها افراد متمکن با پناه بردن به محلهای امن خود را از تیررس دشمن نجات داده بودند، لیکن افراد محروم جامعه با استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در شهرها ادامه می دادند، دراین بین قرار شد برای حضرت امام پناهگاهی احداث شود تا چنانچه حملۀ هوایی صورت گیرد، جان ایشان که به واقع جان امت بود در امان باشد، وقتی امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت پناهگاه ساخته شد، لیکن تا آخرین لحظه از حیات پر برکت امام، این پناهگاه امام را در خود ندید، این در حالی بود که تمامی مسئولان کشور از امام خواهش می کردند که از پناهگاه استفاده کنند، لیکن ایشان بر تصمیم خود اصرار داشتند، یک بار در پاسخ به خواست یکی از مسئولان که از ایشان خواسته بودند از پناهگاه استفاده کنند، فرمودند: آخر چه فرقی است میان من و آن پاسداری که در اینجا پاسداری می دهد و از من و خانواده ام مراقبت می نماید، من هرگز محل خود را ترک نخواهم کرد و می خواهم موشک به سر من اصابت کند و من شهید شوم.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 181 برای اینکه حضرت امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصله میان ایوان منزل ایشان و حسینیه، پناهگاهی احداث شد لیکن حضرت امام هیچ گاه از آن تردد نکردند، هر وقت به آن می رسیدند، راه خود را تغییرمی دادند و از کنار آن می گذشتند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 182