شما هر چه خوف دارید، از خودتان بترسید. از اینکه مبادا ـ خدای نخواسته ـ مسیر، یک مسیر دیگر بشود و راه، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الآن هست، از دست برود و مردمی بودن از دستتان برود. از این بترسید که اگر ـ خدای نخواسته ـ یک وقت این قضیه پیش آمد و شما از آن مردمی بودن بیرون رفتید و یک وضع دیگری پیدا کردید و خیال کردید حالایی که من نخست وزیرم، حالایی که من رئیس جمهورم، حالایی که من وزیر کذا هستم، باید چه و چه و چه باشم، آن وقت بدانید که آسیب می بینید؛ یعنی، آن وقت است که خارجیها به شما طمع می کنند.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 181