یک روز حجت الاسلام عبدالله نوری در بیمارستان قلب شهید رجایی برای من خاطره ای از قناعت امام در زندگی تعریف می کرد. ایشان می گفت قبل از سال 42 بود که پله های جلوی ایوان منزل امام ساییده شده بود. بنّایی آوردند که آنها را تعویض کند. بنّا گفت این کار تعدادی موزاییک و ماسه و سیمان می خواهد و این قدر هم خرج دارد. امام به او فرمودند: نمی شود کاری کرد که خرجش کمتر بشود؟ بنّا هم گفت: نه، این کمترین خرجی است که من پیشنهاد کرده ام. امام به او فرمودند: پس من یک راهی پیش پای شما می گذارم تا خرج کمتر بشود. بنّا گفت: بفرمایید! آقا فرمودند: آجرها را بردارید و زیرش را ملات بریزید و بعد آجرها را از طرفی که ساییده نشده مجدداً کار بگذارید. بعد با تبسم گفتند: این روش خرجش کمتر نیست؟ بنّا گفت: بله، آقا من اصلاً فکرش را هم نکرده بودم.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 128