به یاد دارم روزی من به همراه پدر و مادرم و خانواده شهید مهندس مجید حداد عادل و پسر سه ساله اخوی شهیدمان به حضور حضرت امام رسیدیم، فرزند اخوی بسیار شیطان و پر جنب و جوش بود، ما نگران بودیم از اینکه اگر او نزد امام شیطنت بکند چه کنیم؟ از صبح آن روز قربان صدقه اش رفته بودیم، دست به سرو گوشش کشیده بودیم که شهاب جان، خدمت امام مبادا شیطنت بکنی! و او هم پذیرفته بود؛ ولی به محض رسیدن و نشستن خدمت امام او تازه یادش افتاد که باید چه کار بکند، از همان جایی که نشسته
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 65 بودیم معلق می زد، می رفت جلوی امام، دو مرتبه معلق می زد و برمی گشت پیش ما، مانده بودیم که چه کنیم؟ من به امام عرض کردم: حاج آقا دعا کنید که این بچه که فرزند شهید ماست از این وضع خارج شود و کمتر شیطنت کند، حضرت امام خندیدند و فرمودند: بچه خوبست شیطان و پر جنب و جوش باشد، در واقع ایشان ما را آرام کردند که نگران و ناراحت نباشیم، و با برخوردی خوش و با لبخند و محبت فرمودند: نه، بچه باید شیطان و پر جنب و جوش باشد و خوب است که چنین باشد.
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 66