حضرت امام در طول مدتی که در نجف اشرف بودند، در یک منزل استیجاری که نوساز هم نبود و از نظر سادگی مثل منازل سایر مردم و طلاب بود، سکونت داشتند. مرسوم بود که بزرگان نجف هرکدام یک منزل هم در کوفه، نزدیک شط فرات، داشتند. که شبها و مخصوصاً در فصل تابستان به آنجا می رفتند. حضرت امام از هوای بسیار گرم و خشک نجف با توجه به پیری، بیشتر از افراد مشابه ـ که از سالهای دور ساکن نجف بودند ـ رنج می بردند و همه دوستان از این مسأله نگران بودند؛ یک شب مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی با تمهید مقدماتی و با ذکر مثالهایی در مورد افرادی که مریض بوده اند و پزشکان به آنها گفته بودند هوای نجف سمی است و داروی آن هوای کوفه است، و با رفتن به کوفه کاملاً بهبود یافته بودند، سعی کرد امام را راضی کند که منزلی برایشان در کوفه اجاره کنند.
همینکه سخنان مرحوم حاج شیخ نصرالله تمام شد، در حالی که همه بعد از آنهمه صحبت و مقدمه چینیها فکر می کردند امام قانع شده و منتظر جواب مثبت ایشان بودند، ناگهان سرشان را بلند کردند و با نگاه به مرحوم خلخالی، بدون اینکه حتی یک کلمه سخنی بگویند، فقط تبسمی زیبا و در عین حال تلخ بر لبهای مبارکشان نقش بست،
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 45 تبسمی تشکرآمیز از مرحوم خلخالی و تلخ به خاطر کراهت از مظاهر دنیا و رفاهیات زندگی؛ و دربارۀ همین موضوع شنیدم که در پاسخ دیگری فرموده بودند: آیا من می توانم به کوفه بروم در حالی که بسیاری از مردم ایران در سیاهچالها به سر می برند؟
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 46