رفت و آمدها و ملاقاتهای امام به نوفل لوشاتو منتقل شد. ما هرروز عده زیادی مهمان داشتیم و کم کم آقای حاج مهدی عراقی، عسگر اولادی، عموی آقای محتشمی و عده ای دیگر از بازاریهای تهران منزل آقای غضنفرپور آمدند که من عده زیادی از آنها را نمی شناختم. حتی حاج مهدی عراقی را هم ندیده بودم ما بدون توجه گفتیم: هر کس نوفل لوشاتو می رود، سوار بشود. راننده ماشین هم من بودم. آقایان سوار ماشین شدند نوفل لوشاتو رفتیم. نماز مغرب و عشاء را که خواندیم حاج مهدی عراقی گفت: من میخواهم خدمت امام بروم. از امام اجازه گرفتیم، امام گفتند تشریف بیاورد. بهمراه آقای دعایی که حاج مهدی عراقی را بخوبی می شناخت سه نفری خدمت امام رفتیم. حاج مهدی عراقی وقتی وارد شد خودش را روی قدمهای امام انداخت و سرش را روی زانوی امام گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. امام سر ایشان را بلند کردند و با اشاره از ما پرسیدند که این شخص کیست؟ امام هم ایشان را نمی شناختند، آقای دعایی گفتند: حاج مهدی عراقی هستند. امام شانه هایشان را گرفتند و بلندشان کردند و گفتند: مهدی ما پیر شده است. امام خیلی متاثر شد. ایشان 13 سال زندان بودند. بعد از آن جریان مسوولیت پذیرایی از مهمانها بر عهده حاج مهدی عراقی قرار گرفت.
قبل از حاج مهدی آقای دکتر یزدی زنگ زد که همسرش بیاید و
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 250 برای امام آشپزی کند که ایشان هم آمدند و مدتی آشپزی کردند و در آشپزخانه نوفل لوشاتو کار می کردند. بعد که حاج مهدی عراقی آمد همه اینها را بیرون کرد و خودش متصدی این امور شد. حاج مصطفی کفاش زاده و آقای موسوی خوئینیها هم فرودگاه آمدند و به ما زنگ زدند ما کجا بیاییم؟ من گفتم بیایند منزل آقای غضنفرپور تا از آنجا نوفل لوشاتو برویم. آقای موسوی خوئینی ها بمن گفتند: من همراه دارم. گفتم: همراهتان هم بیاید که آنموقع ما حاج مصطفی را هم نمی شناختیم. با هم آمدند و نوفل لوشاتو رفتیم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 251