خیلی سریع به کشان رسیدیم. آنجا پر از دانشجوی پسر و دختر بود که وقتی ما رسیدیم شروع کردند به صلوات فرستادن و دست امام را بوسیدن.یک دانشجویی آمد امام را بغل کندکه من دست گذاشتم جلوی سینه اش که امام را بغل نکند چون در حرم حضرت علی (ع) دیده بودم، اگر کسی میخواست با امام معانقه کند امام ناراحت می شد. امام دست مرا گرفت و گفت: نه بگذار اینکار را بکند که از این صحنه عکس گرفته اند و آن عکس را در کتابهای ابتدایی چاپ کردند.
امام نشستند و شروع به سخنرانی کردند. این سخنرانی آن زمان ضبط شد و در مجموعه صحیفه امام هم چاپ شده است. امام در سخنرانی خود به مطالبی که من گزارش کرده بودم اشاره کردند، و فرمودند: بمن گفته شد که آقایان دیروز آمده اند اینجا و من نبوده ام و اعتراض کرد ه اند که مرا مخفی کرده اند، چرا اینکار را کردید. ما مخفی نیستیم، شما می توانید برای ملاقات بیایید ولی باید نظم و ترتیبی در کارها باشد. و اشاره کردند به من و آقای املایی و گفتند هر وقت خواستید بیایید ملاقات من، به این آقایان اطلاع بدهید تا به من اطلاع بدهند.
در رابطه با کمیته تصمیم گیری هم باید بگویم، من کمیته تصمیم گیری ندارم، من خودم تصمیم می گیرم، خودم می نویسم و خودم حرف می زنم و کسی نیست که برای من بنویسد و من بخوانم و یا بنویسند و من امضا
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 244 کنم. از اول هم من همه کارها را خودم می کردم و خودم منتشر می کردم، سخنگو هم ندارم خودم حرف میزنم. در این بین من متوجه شدم دکتر یزدی با عجله از پله ها بالا آمد، من هم ایستاده مراقب مجلس بودم. وقتی دیدم ایشان دارند می آیند و عصبانی هستند به استقبال او رفتم تا سر و صدا نکند. تا به من رسید بالای پله ها اعتراض کرد و گفت: مگر با ژیسکاردستن قرار داشتی که امام را کله سحر برداشتی آوردی اینجا. گفتم: اگر با ژیسکاردستن قرار داشتم امام را اینجا نمیآوردم، برای اینکه دل او برای امام نمی سوزد، اما اینها دلشان برای امام می سوزد، به خیابان می روند و جانشان را به خطر می اندازند، اولاً من با اینها قرار داشتم، دوم اینکه وقتی هم به امام گفتم امام قبول کردند بیایند. حاج احمد آقا توی اتاق نشسته بودند، وقتی دیدند ممکن است بحث ما بالا بگیرد فوری خودشان را به ما رساندند و دست دکتر یزدی را گرفتند و درون آشپزخانه بردند و به او گفتند: آقای یزدی امام کمیته تصمیم گیری، مترجم، سخنگو و تمام مسائلی را که ما دیشب در مورد آنها بحث کردیم همه را منحل کرد و فرمودند، همه کاره خودم هستم. دکتر یزدی آرام گرفت و نشست.
سخنرانی امام تا نزدیک ظهر طول کشید و دانشجویان با امام سوال و جواب می کردند. از جمله یک دختر دانشجو سوالی مطرح کرد و پرسید حجاب اسلامی چیست؟ این دختر با روسری و مانتو جلوی امام نشسته بود و از امام این سوال را پرسید. امام فرمود، همین که شما دارید حجاب اسلامی است، که این جمله امام با عکس در ایران منتشر شد. سپس امام بلند شدند و تجدید وضو کردند و ظهر نماز جماعت خواندند و بعد از نماز امام فرمودند برویم. یکی گفت: آقا ناهار میل کنید بعد
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 245 بروید، وقتی دوباره این حرف را تکرار کردند امام گفت: خلاف شرع است من اینجا بمانم، من باید بروم. این موضوع که امام چرا اصرار به رفتن داشت را نمی دانم. ما آمدیم پایین و دیدیم یک بنز آخرین سیستم در راهرو پارک است. از بچه ها پرسیدم این ماشین کیست؟ گفتند مال دکتر یزدی است و دکتر با این ماشین آمده است.
من علی آقا را صدا زدم، علی آقا آمد، گفتم برو ماشین خودت را بردار و بیاور، امام باید با همان ماشینی که آمده اند برگردند. علی آقا خوشحال شد و ماشین را آورد و احمد آقا و آقای املایی (چون نوبت ایشان بود نوفل لوشاتو برود) و امام نوفل لوشاتو رفتند. دکتر یزدی از این جریان خیلی ناراحت شد و سوار ماشین خودش شد و نوفل لوشاتو خدمت امام، رفت.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 246