از آنجا که این برنامه از آغاز مخفیانه انجام شد ما فهمیدیم که دولت ایران مرتب از عراق می خواست که خروج امام را به آنها اطلاع بدهند. پاسخ عراقی ها این بود که ما به ایشان خروجی داده ایم، مهر خروج ما این است که ظرف یکماه ایشان هر ساعتی که تصمیم بگیرد می تواند خارج بشود. لذا به ایران نتوانستند اطلاع بدهند که امام چه وقت حرکت می کنند و خارج می شوند. خود دولت عراق هم غافلگیر شد برای اینکه آخر شب اطلاع دادیم که صبح می رویم. کویت هم غافلگیر شده بود و به همین دلیلی که امام را شناخته بودند. فایده این کار چه بود؟ بعد از پیروزی انقلاب مطلع شدیم که سرلشکر منوچهر خسروداد فرماندهی هوا نیروز ارتش در کرمانشاه یک هواپیمای ارتشی را مستقر کرده بود و آماده بود تا امام را از مرز با همراهانش به دزدند و به فرودگاه کرمانشاه بیاورند، و از آنجا سوار هواپیما کرده و به جزیره کیش یا هرجایی که می خواهند ببرند. در نزدیکی مرز هم یک روستایی بوده که در آن روستا هم دو تا هلیکوپتر مجهز و آماده کرده بودند برای اینکه اگر امام را با همراهانشان گیر آوردند فوری سوار هلیکوپتر کنند و به فرودگاه کرمانشاه ببرند که نقشه آنها عملی نشد. یک جهت آن این بود که آنها اصلاً نمی دانستند امام کی وارد مرز عراق و کویت میشود. در فاصله بین دو تا مرز زمینی است در حدود یک تا دو کیلومتر که بین ایران و عراق هم هست؛ بین کشورهای دیگر هم هست؛ به آن زمین محایط می گویند. زمین محایط یعنی زمین بی طرف که مالکیتش، نه مال ایران است نه مال عراق نه مال کویت مال هیچکدام نیست. هر اتفاقی هم در آنجا بیفتد هیچکدام از آنها مسوولیت ندارند. اینها برنامه شان این بود که در آن
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 217 زمین بی طرف امام را با همراهانشان بربایند.
حتی برنامه مخفی کاری امام چنان دقیق بود که برای اینکه پرداخت کنندگان وجوهات هم متوجه غیبت امام نشوند، قبض هایی مهر کرده و سفید امضا پیش آقای رضوانی گذاشته بودند. آقای رضوانی هم وقتی که کسی مراجعه می کرد خودشان قبض را پر می کرد بطرف می دادند و کسی در آن نصف روز متوجه نشد که امام در نجف نیست و در اندرون حضور ندارد. به هر حال ما بعد از آنکه در آن ساختمان نماز مغرب و عشاء را خواندیم، من بیرون آمدم چون یک مقدار عربی بلد بودم با مامورین بحث کردم که ما تا کی باید اینجا باشیم. گفتند: الآن ما با بغداد تماس گرفتیم اوامر از بغداد می رسد.
تقریباً ساعت 11 شب بود اعلام کردند که آماده بشوید می خواهیم برویم. ما آماده شدیم که حرکت کنیم دیدیم دوتا ماشین امن العام جلوی درب همین ساختمان پارک کرده و ایستاده است و درها هم باز منتظر هستند که ما برویم و درون ماشین بنشینیم. امام وقتی که چشمش به این ماشین ها افتاد یک نگاهی به اطراف کردند فرمودند: ماشین های خودمان کجاست. من گفتم: ماشین های ما را آن جلو بردند. پرسید: این ماشین ها مال چه کسی است؟ گفتم: از امن العام عراق. امام دست گذاشتند روی یکی از این ماشینها و به این مامورین رو کردند ـ که حدود هفتاد هشتاد نفر بودند ـ فریاد زدند: من به شما اعتماد نمی کنم، به ماشین هایتان اعتماد کنم، من سوار این ماشینها نمی شوم. شما اشتباه کردید که این ماشینها را برای ما آوردید. من باید با ماشین خودمان به بصره بروم. اینها دستپاچه شدند. دیدیم ماشین های امن العام را بردند و ماشین های خودمان که دو تا ماشین بود آوردند و سوار شدیم و به بصره رفتیم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 218