بعد از ناهار و نماز حدود ساعت یک و نیم با دو تا ماشین امن العام عازم
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 221 فرودگاه بصره شدیم. امام و حاج احمد آقا یک ماشین سوار شدند، من و دکتر یزدی و آقای املایی هم یک ماشین دیگر و ماشین به طرف فرودگاه حرکت کرد. ولی ما دیدیم از بصره که خارج شد در اتوبان فرودگاه نیست بی راه می رود، در یک بیابانی که ریگزار است. تعجب کردیم که این چه راهی است. خلاصه مدتی طی طریق کرد، و به پادگانی رسید. یک سربازی که در جلوی درب پادگان مامور بود تا چشمش به ماشین ها افتاد درب را قفل کرد و ایستاد.مامورین امن العام پیاده شدند و با او صحبتی کردند. او هم تماس گرفت و سپس درب را باز کرد و گفت بفرمایید. وقتی ما وارد آن پادگان شدیم معلوم شد یک پادگان نظامی است و یک هواپیمای نظامی هم آماده پرواز، که ما مستقیم به سمت هواپیما رفتیم، سوار هواپیما شدیم و در حدود دوازده نفر هم قبل از ما در داخل هواپیما نشسته بودند که قطعاً مامور بودند.
هواپیما پرواز کرد. وقتی پرواز کرد حاج احمد آقا شوخی کرد و فرمود فردوسی پور هواپیما به آبادان می رود یا به بغداد؟ من گفتم خاطر جمع باشید به بغداد می رویم. هواپیما ما را به بغداد رساند.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 222