معاون وزارت داخله خیلی با عصبانیت جلوی سالن تشریفات آمد و آقای سید احمد مهری را صدا زد. او بلند گفت من. گفت بیا بیرون. بردش به اطاق و اول توپ و تشر که تو چرا وقتی دعوت نامه گرفتی ایشان را معرفی نکردید. او هم گفته بود شما فرمتان را بیاورید ببینید کجایش خالی است. همه جا را من پر کرده ام. اسم و نام خانوادگی، اسم پدر، تاریخ تولد، شماره شناسنامه و همه مشخصات آنجا هست. این نقص شماست که نمی شناسید و نمی دانید که روحالله مصطفوی کیست. وقتی نگاه کرده بود دیده بود راست می گوید، حق با اوست.
طولی نکشید آن فرد آمد پهلوی امام نشست و گفت آقا ما از ورود شما به خاک کویت خوشحالیم و به شما خیر مقدم عرض می کنیم اما نمی توانیم به شما اجازه بدهیم وارد کویت بشوید، از همین راهی که آمدید باید برگردید. امام فرمود من به کویت، به شماها و به مردم کویت کاری ندارم. من با ماشینی که آمدم مستقیم فرودگاه می روم و سوار یک هواپیما می شوم و به یک کشور اسلامی می روم و در آنجا اقامت می کنم و در کویت نمی مانم. یک قدری فکر کرد و گفت: ما نمی توانیم حفاظت شما را از اینجا تا فرودگاه بعهده بگیریم. امام فرمود به عهده خود من،
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 213 من از شما حفاظت نمی خواهم. خیلی فکر کرد و گفت نه نمی شود. باز رفت و شاید با وزارت داخله تماس گرفت و مشورت کرد و گفتند نه هیچ راهی ندارد و باید برگردید.
امام می خواستند عصبانی بشوند، خسته هم شده بودند و قصد داشتند به او یک تشری بزنند. من عرض کردم آقا اینها عرب هستند، عرب از تشر جاخالی نمی کند و ممکن است او هم یک جسارتی بکند. فرمود پس چه کار کنیم؟ گفتم: چاره ای نیست باید برگردیم. فرمود: پس معطل نشوید، بلند شویم و برگردیم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 214