در پاریس یک واقعیتی بود. برای اینکه عمده جنبه زندگی عملی امام یک زندگانی بود که همه تعجب می کردند. حتی دانشجویان ایرانی خود ما که می آمدند باورشان نمی شد که زندگی امام این است. مثلاً یک روز تلفن به من کردند پانصد دانشجو از آلمان می آیند و ظهر مهمان شما هستند. من به حاج مهدی عراقی زنگ زدم که ظهر پانصد دانشجو غیر از آنهایی که هستند مهمان داریم. حاج مهدی- رحمهالله علیه- گفت، چرا حالا به من می گویی، حالا که نزدیک ظهر است. گفتم، خب حالا اطلاع دادند که اینها می آیند. فرمود به عبد الکریم بگو پانصدتا تخم مرغ بگیرد بین راه که می آید به اینجا بیاورد. ایشان تخم مرغ ها را جوشاند و با نان های فرانسوی و سیب زمینی هایی که پخته بودند برای هرکدام یک ساندویچ درست کردند دست این مهمانها دادند. این غذایی بود که مهمانها هر روز داشتند، اینکه غذای گرمی بخواهند استفاده کنند نبود.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 236 روز اولی که ما آنجا رسیدیم امام به من فرمودند: شما با این عبدالکریم سنایی که زبان خوب بلد است داخل شهر برو ببین قصابی که ذبح شرعی و اسلامی داشته باشد هست یا نه. به اتفاق عبدالکریم سوار ماشین شدیم بازار رفتیم و یک قصابی بود که دیدیم عربی بلد است، من پرسیدم اهل کجا هستید؟ گفت: من اهل تونس هستم. از کیفیت ذبحش پرسیدم گفت: من ذبح را بر پنج مذهب آموزش دیده ام. مذهب شیعه، حنبلی، مالکی، شافعی و حنفی. در چهار مذهبی که مال سنی هاست و مذهب تشیع من اینها را آموخته ام و این گوشتهایی را که شما می بینید همه اش براین اساس ذبح شده و ذبح شرعی است و خاطرتان جمع باشد.
سپس او از من پرسید شما اهل کجا هستید؟ من گفتم اهل خراسان هستم - مشهد الرضا -گفت: من مشهد الرضا زیارت امام رضا رفته ام، شهر زیبا و خیلی خوبی است. ما خاطر جمع شدیم و به امام هم گزارش دادم که همچون قصابی هست. امام فرمود: عبدالکریم از همان جا مرتب گوشت بگیرد. گوشتی برای امام می گرفتند و یک آبگوشتی درست می کردند تا وقتی که خانم (همسر امام) پاریس نیامده بودند. حاجی مهدی عراقی مسوول آشپزخانه بود و غذا و آبگوشت درست می کرد.
شهید عراقی یک روز به من گفت آقای فردوسی شما غذای امام را ببر. گفتم چرا؟ گفت وقتی ما غذا برای امام می بریم می گویند کم یا زیاد است. اتفاقاً امام هم به من فرمودند این غذایی که برای من میآوردند زیاد است. گفتم: این راه حل دارد شما ظرف آبگوشتتان را با کاسه و بشقاب درون سینی بگذارید. سپس بردم خدمت امام، گفتم آقا این آبگوشت شما هر مقداری که میل دارید بردارید من باقی آنرا ببرم. چون امام فرموده بودند: من نمی خواهم پس مانده غذایی که من دست زدم
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 237 کسی دیگر بخورد یا دور ریخته شود و اسراف گردد.
این غذای خود امام بود و این هم غذای مهمانهای امام بود، بگونه ای که افراد همه از این زندگانی و رفتاری که امام داشتند تحسین می کردند. با این کیفیت چهار ماه سپری شد. امام روزی چهار سخنرانی، گاهی از اوقات پنج سخنرانی داشتند. یعنی قبل از ظهر سخنرانی می کردند، یک استراحتی داده می شد. نزدیک اذان ظهر یک سخنرانی می کردند و بعد از نماز یک سخنرانی می کردند. نزدیک مغرب می آمدند سخنرانی می کردند بعد از نماز مغرب و عشاء باز هم سخنرانی می کردند. مرتب برای دانشجویان ایرانی که آنجا بودند، سخنرانی می کردند و مطالب را بیان می فرمودند.
در اولین شب در حدود ساعت ده و نیم تا یازده و نیم همه حاضران یعنی احمدآقا، آقای بنی صدر، دکتر یزدی، آقای املایی و من جلسه ای تشکیل دادیم. تقریباً جلسه ای برای تصمیم گیری در مورد امور بیت امام و بعنوان کمیته تصمیم گیری بود. آنجا بحث شد که چه کسی مسوول غذا، چه کسی مسوول تلفن، چه کسی مسوول ترجمه بیانات امام و چه کسی مسوول مصاحبه های امام باشد؛ هر کسی مسوولیتی را قبول کرد.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 238