فردا صبح به طرف فرودگاه برای پرواز به سمت پاریس حرکت کردیم. در آنجا که منتظر پرواز بودیم بعضی از آن اتفاقاتی که من عرض کردم در اینجا افتاد. سوار هواپیما که شدیم ما دیدیم که مهماندارها زنهای کذایی هستند. قسمت بالای هواپیما را به امام اختصاص داده بودند. صندلی ها را هم به مبل تبدیل کرده بودند. فقط سه نفر در این طبقه (دوم) نشسته بودند که ما اول خیال می کردیم اینها مسافرند ولی در بین راه متوجه شدیم که اینها مامورند و مواظب و مراقب ما هستند. به آقای دعایی گفتیم، شما از مسوول اینجا تقاضاکنید کهاین مهماندارهای زن را عوض کنند و برای ما مرد بگذارند. ایشان اقدام کرد، بلافاصله قبول کردند، زنها را بردند و سه نفر مرد به عنوان مهماندار برای ما گذاشتند.
یک مساله جالب دیگر این بود که از نجف خانم امام برای ناهار امام آبگوشت درست کرده بودند آبگوشت را هم از نجف آوردند. آقای
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 225 دعایی ظرف آبگوشت را داخل هواپیما آورد و به مهماندار داد و گفت این را درون یخچال بگذارید و ظهر که برای مهمانهایتان غذا آوردید این غذای آقاست. این غذا را هم گرم کنید و به ایشان بدهید در هواپیما هم امام از همان آبگوشتی که همیشه استفاده می کردند میل کردند.
هواپیما ساعت نه و نیم صبح حرکت کرد. من می خواستم از پله ها پایین بروم ولی ناگهان یکی از همان کسانیکه آنجا نشسته بود جلوی من را گرفت؛ آنجا ما فهمیدیم که آنها مامور و مراقب ما هستند. البته افرادی بودند با کت و شلوار اتو کشیده و خیلی منظم و هیچ کسی فکر نمی کرد که اینها مامور امن العام باشند.
در داخل هواپیما که بطرف پاریس می رفتیم قضایایی اتفاق افتاد، من جمله امام چشمشان به یک دریایی افتاد فرمودند این دریا، دریای کجاست؟ من عرض کردم آقا ما این سفر اول مان است نمی دانیم این دریای کجاست. امام فرمودند: فکر می کنم این دریای ترکیه باشد. از آنجا که گذشتیم من یک سوالی از امام کردم که این هواپیما با این عظمت، این همه مسافر را حرکت داده و به مدت شش ساعت یا بیشتر پرواز می کند تا به پاریس برسد، آیا این مهمتر از آن طی الارضی که ما داریم نیست؟ امام فرمودند: نه. این کاری که اینها می کنند هنوز به پای داستان حضرت سلیمان و تخت بلقیس که با چشم به هم زدن تخت بلقیس حاضر شد، نمی رسد، و اگر علم ترقی بکند ممکن است یک روزی به آنجاها دست پیدا بکنند و بفهمند که رمز آن انتقال جسم با یک چشم به هم زدن از یک مسافت بعید چه بوده.
من پهلوی امام نشسته بودم، پشت سر من حاج احمد آقا و آقای دکتر یزدی و آقای املایی بودند، دیدم اینها باهم دارند بحث می کنند. من
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 226 برگشتم، حاج احمد آقا فرمودند که اگر ما را پاریس راه ندادند تکلیف چیست؟ و اینکه این نکته را آیا به امام بگوییم یا نگوییم؟ من گفتم چرا به امام نگوییم، باید امام را در جزئیات سفر بگذاریم. حاج احمد آقا فرمودند: پس شما به امام بگویید. من آهسته آهسته با مقدماتی به امام عرض کردم آقا اگر احیاناً در فرودگاه پاریس نگذاشتند پیاده شویم یا پیاده شدیم و گفتند با یک هواپیمای دیگر از اینجا به یک کشور دیگر بروید، آنجا شما چه خواهید کرد؟ امام فرمودند شما از سفر خستهشدید، شماها که جوانید، من که پیرمرد هستم خسته نشدم؛ اگر پاریس راهمان ندادند به یک جای دیگر میرویم. منتهی فکر کنید کجا برویم بهتر است. از همین الآن فکرش را بکنید.
این یک پیشنهاد خیلی خوبی بودو خیلی بهترشد که ما به امام گفتیم و امام فرمودند به فکر آینده باشید. قبل از تعریف ادامۀ پرواز لازم به ذکر است بگویم وقتی ما به پاریس رسیدیم خبرنگاران آمدند و مصاحبه کردند و گزارش سفر امام را از ما خواستند. ما مصاحبه کردیم و جریانات بین راه را گفتیم، از جمله این قضیه را. دو روز بعد دیدم مجله های پاریس ـ فرانسه ـ نوشته اند چریک پیر ایران به زمین نمی چسبد، او گفته است فرودگاه به فرودگاه می روم اگر هیچ جایی راه ندادند آبهای آزاد را از ما نگرفته اند. یکی کشتی اجاره می کنیم در آبهای آزاد می گردیم و فریاد مظلومیت ملت ایران را به دنیا اعلام می کنیم. این برداشتی بود که خبرنگاران از همان خبر ما کرده بودند.
اینها عین جملات امام بود؟
نه جملات امام همان بود که من عرض کردم. در داخل هواپیما صحبتی که بین من و امام رد و بدل شد همان بود که امام فرمود فکر
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 227 کنید بعد از آنجا کجا مصلحت است که برویم. منتهی خبرنگاران اینطوری تحلیل کردند و اینطوری جملات را ساخته بودند که البته یک واقعیتی بود. هدف عالی امام نجات این ملت و ابلاغ مظلومیت ملت ایران به جهان به هر وسیلۀ ممکن بود. این هجرت و این حرکت برای این هدف عالی شروع شده بود و بحمدالله امام در این جهت کاملاً موفق شد.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 228