در آن سال 15 خرداد مصادف با پنجشنبه 12 محرم بود که دوازدهم محرم ایشان را گرفتند. امام بعد از زمینه سازی گویندگان مخصوصاً منبر
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 46 آقای فلسفی در دهه اول محرم اعلام کردند که من عصر روز عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی میکنم. هر چه به ایشان گفتند آقا اوضاع غیر عادی است ایشان گفت نه من می آیم. وقتی اعلام شده بود که امام می خواهند سخنرانی بکنند بطوریکه ما مطلع شدیم 40000 نفر از تهران برای استماع رفته بودند. افراد دستاندرکار آنجا هم دستگاههای برق اضطراری آماده کرده بودند که اگر احیاناً برق را قطع کردند بلندگوها قطع نشود و بتوانند فوری از برق اضطراری استفاده کنند. امام از آن درب کوچک حرم حضرت معصومه (س) به مدرسه فیضیه تشریف آوردند و از همان بالای پله ها چهار زانو در حالی که ایشان سر درد داشتند 20 دقیقه سخنرانی کردند امام یکی از جملاتی که فرمودند این است که: من به تو نصیحت می کنم، زمانی که پدر تو از ایران می رفت با اینکه ایران در اشغال متفقین بود و ایران احتیاج به رئیس و شاه داشت مردم از رفتن پدرت خوشحال بودند، جشن گرفتند. من به تو نصیحت می کنم کاری نکن که وقتی رفتی مردم جشن بگیرند. جمله ای که امام دارد این است نه اینکه «من بیرونت می کنم». انعکاس آن سخنرانی هم خیلی عجیب بود، این مربوط به روز عاشورا بود.
دو روز که از سخنرانی عاشورای امام گذشت ماموران شب پانزدهم خرداد برای دستگیری امام (ره) به قم آمدند. ایشان در ایام محرم در منزلشان مجلس روضه خوانی داشتند لذا منزل را خلوت کرده بودند. شبها هم برای استراحت و خواب به منزل مرحوم شهید حاج آقا مصطفی که
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 47 روبروی منزلشان بود تشریف می بردند و چون خرداد ماه بود و هوا گرم بود روی بام می خوابیدند. مرحوم حاج آقا مصطفی نقل می کنند که یک وقت توی کوچه سر و صدا بلند شد،امام بلند شده بودند برای اینکه وضو بگیرند وقتی سروصدا را می شنوند درب را باز می کنند که ببینند چه خبر است، می بینند این خدمتکار خانه - پیرمردی که هر روز چایی می دهد- این پیرمرد را گرفته اند و دارند می زنند. می فرمایند چرا او را می زنید، چکارش دارید، شما اگر روحالله خمینی را میخواهید من هستم چرا او را اذیت می کنید. اینهاهم که دو یا سه نفر افسر بودند بر می گردند و پا به زمین می کوبند و احترام می کنند و بعد تقاضا می کنند که آقا بفرمایید تهران برویم. امام می فرمایند صبر کنید لباس بپوشم و بیایم، امام برمی گردند داخل منزل بدون اینکه وضو بگیرند فوری لباس می پوشند و می آیند. امام را سوار یک فولکس می کنند، ماشین را در حالیکه خاموش بوده است هل می دهند و تا خیابان می آورند و از آنجا ماشین را روشن می کنند برای اینکه سرو صدا بلند نشود و کسی متوجه نشود. شهید حاج آقا مصطفی اینجا فرمود: من بالای بام متوجه این منظره شدم که آقا را دارند می برند تصمیم گرفتم خودم را روی ماشین بیندازم. امام از داخل ماشین متوجه شدند و اشاره کردند این کار را نکن. نقل کردند به قدری این ماشین سریع حرکت می کرد که حساب نداشت و افسرهایی که
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 48 داخل ماشین بودند، می لرزیدند و رنگشان پریده بود.گفتم چیه شما چرا می ترسید. یکی از آنها گفت آقا ما می ترسیم قمی ها متوجه بشوند و بیایند و بریزند و شما را از ما بگیرند لذا ما مجبوریم با سرعت و عجله به طرف تهران برویم. ایشان فرموده بود که صبر کنید وضو بگیرم. نماز بخوانم، گفته بودند آقا ما هم نماز می خوانیم تنها شما نمازخوان نیستید. فرمودند: پس صبر کنید نماز بخوانیم صبح شده است. گفته بودند نمی شود. هر چه امام اصرار کرده بودند که صبر کنید نماز بخوانیم گفته بودند نه نمی شود، بالاخره امام اصرار می کنند که اجازه بدهید من تیمم کنم. به شرط اینکه پیاده شوند تیمم بکنند و فوری سوار بشوند با این موضوع موافقت می کنند. امام هم پیاده می شوند و کنار جاده روی خاک تیمم می کنند و سوار ماشین می شوند و توی ماشین یک نماز اضطراری می خوانند.
البته این را مختلف نقل کرده اند: امام را در تهران منتقل می کنند به زندان، آنجا که رفتند شب اول یا صبح زود صدای قرآن میشنوند متوجه می شوند صدای آیتالله قمی است. امام هم شروع می کنند بلند قرآن خواندن و با قرآن خواندن جواب همدیگر را می دهند و اعلام می کنند که من هم اینجا هستم و شما تنها نیستید.
یک مساله ای اینجا هست و آن هم این است که زندان امام چطور زندانی بوده. مرحوم آیتالله تهامی از هم دوره های مرحوم امام از ایشان نقل کردند، و پسرشان برای من نقل کرد که پدرم برای امام نامه ای نوشتند و از ایشان احوالپرسی کردند و سوال کرده بودند که شب اولی که شما را بردند زندان چطور جایی بود و چه بر شما گذشت ؟ جوابی که امام به آن نامه دادند این بود که: وقتی من را به آن تاریک خانه و به
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 49 آن سلول بردند، من یاد جدم موسی بن جعفر(ع) افتادم و فهمیدم که بر جدم چه گذشته است و چگونه به سر برده است. از اینجا معلوم میشود که زندان امام جای تاریک و بسیار وحشتناکی بوده که چند روزی ایشان در آنجا بودند. البته بعد یک امکاناتی برای امام فراهم شده بود و شاید اجازه دادند که تماسی و ارتباطی هم با آیتالله بهاء الدین محلاتی و با آیتالله قمی برقرار بکنند و آرام آرام یک مقدار تسهیلاتی برای امام قائل شده اند. وقتی که خبر بازداشت امام منتشر شد روز دوازدهم محرم بود و در سراسر تهران و بازار مجلس روضه بود، یکباره مجالس به هم خورد، یعنی مجالسی که نشسته بودند و گوینده و منبری داشت حرف می زد هیچکس در مجلس باقی نماند. وقتی که خبر دستگیری و بازداشت امام منتشر شد یکباره تهران به هم خورد، مجالس روضه و مصیبتی که در سراسر تهران بود تعطیل شد و مردم توی خیابانهاو بازار ریختند وشروع کردند به شعار دادن. میدان ارک مرکز تجمع بود و در آنجا یک قضیه ای را نقل می کنند که من نمی دانم چقدر صحت دارد: نیروهای انتظامی یک قراری با ساواکی ها گذاشته بودند داخل جمعیت تظاهرکننده که مثلاً
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 50 ساعت 10 ما دستور تیر خواهیم داد و شما ساعت 10 خودتان را از جمعیت جدا کنید و کنار بکشید که تیر به شما نخورد ولی اشتباهی پیش آمده بود و خیلی از ساواکی ها هم به درک واصل شده بودند.علتش هم این بود که در میدان ارک وقتی که جمعیت اجتماع کردند و شعار می دادند یا مرگ یا خمینی و سربازان تیراندازی کردند در نتیجه تظاهر کنندگان به طرف اداره رادیو رفتند تا آنجا را تصرف کنند در حدود 3 دقیقه هم رادیو خاموش شد که در سراسر تهران شایعه شد و میگفتند که رادیو را گرفتند ولی ساواکی هایی که در جریان کار بودند و جلوی جمعیت حرکت می کردند اینها را به سمت ساختمان دادگستری یا به طرف ساختمان خود مسجد ارک منحرف کردند. خود امام هم اشاره کردند و در سخنرانی خودشان بعنوان اینکه گفتند 15 هزار نفر در آنروز در قم و تهران و در شهرهای بزرگ به شهادت رسیدند. یکی از چیزهایی که اینجا مهم است این بود که هیات حاکمه نتوانست از این حادثه بهره برداری کند تا اینکه امام آزاد شدند و ایشان در ملاقاتهایی که با مردم داشتند طی سخنرانی هایشان بخوبی از این قیام بهره برداری کردند.
من در 15 خرداد تهران بودم اما دوستان من اغلب بعضی با لباس مبدل و بعضی هم با همین لباس رفتند ولی من پنج روز دیگر هم ماندم و در جریان کارها بودم. بعد که مجالس روضه و منبر تعطیل شده بود و ما هم بیکار بودیم من هم به مشهد مقدس رفتم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 51