البته من هم در همین ایام در تهران منبر میرفتم و شبها در مدرسه
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 42 مرحوم حاج شیخ عبدالحسین بودم تا اینکه صبح یکی از روزهای دهه دوم محرم برادر آیتالله العظمی وحیدی سراغ من آمده و گفت حاج آقا حالشان خوب نیست و گفتند شما بروید بجای ایشان و مجلس عزاداری که معظم له اداره میکردند سخنرانی کنید. آن روز سیزدهم ماه محرم برابر 15 خرداد بود که دهه دوم ماه محرم می شد، من هم از همه جا بیخبر بودم و اطلاع نداشتم که شب قبل امام دستگیر شده است. یک کسی هم همراه ایشان آمده بود، به او گفتم: این کیه که با شما آمده؟ گفت: نمی دانم این از درب خانه با من همراه است، من به آن فرد شک کردم که یقیناً از افراد ساواکی بود. به هر حال به آن مجلس رفتم. جمعیت زیادی منتظر آیتالله وحیدی بودند، من به صاحب مجلس گفتم: حاج آقا امروز نمی توانند بیایند و از فردا می آیند و من را فرستادند، ایشان صلوات فرستادند و ما صحبت کردیم.
حاج آقا عذر می خواهم آن جمعیت مربوط به حضرات خراسانی مقیم تهران بود؟
نه، تهرانی ها بودند، من منبر رفتم و بدون توجه به مسائلی که پیش آمده قصه تبعید ابوذر غفاری و ارتحال ایشان در ربذه را گفتم و بعد هم با داستان کربلا و اسارت حضرت زینب (س) تطبیق کردم. که درست با قصه امام و دستگیری امام منطبق شده بود، سپس از منبر پایین آمدم. مجلس دوم من در نیاوران بود که تاکسی گرفتم و با عجله خودم را به آنجا رساندم و منبر رفتم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 43