بعد از اینکه ما به فرودگاه اورلی پاریس رسیدیم، یک مقداری در سالن آنجا قدم زدیم، بعد که متوجه شدیم امام بیرون از فرودگاه رفتند و کارهایشان انجام شد ما رفتیم جلوی آن محلی که گذرنامه ها را چک می کردند و مهر می زدند. بچه های ایرانی در آنجا منتظر ما بودند. یک ماشین سوار شدیم و به طرف اقامتگاهی که بنی صدر آماده کرده بود حرکت کردیم.
فکر هم می کردیم که دیگر از شر مامورین عراقی خلاص شدیم و به قول دکتر یزدی وارد یک کشور آزاد و دارای دمکراسی شدیم. اما در فرودگاه اورلی زمانی که هواپیما به زمین نشست و روی زمین حرکت می کرد دیدیم یک ماشین مشکی که ماشین پلیس بود همراه هواپیما در حرکت است و از هواپیما مراقبت می کند. آنجا هم که پیاده شدیم و سوار ماشین شدیم فکر می کردیم که دیگر از شر مامورین خلاص شدیم. اما ما که با ماشین به طرف اقامتگاه می آمدیم، یک مرتبه به یک چهارراهی رسیدیم که چراغ راهنما قرمز شد. تا چراغ قرمز شد راننده ترمز کرد و ماشین ایستاد، یکدفعه ما دیدیم یک ماشین هم بغل ما ترمز
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 233 زد، نگاه کردیم دیدیم ماشین پلیس است که دنبال ما میآمد و مراقب بود.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 234