حاج آقا راجع به شهادت آقای سعیدی در اردیبهشت سال 49 و همچنین ارتباط ایشان با امام و واکنش حضرت امام در مورد شهادت ایشان بفرمایید.
آشنایی من با آیتالله سعیدی به دوران طلبگی در فردوس بر میگردد. ماه رمضان در یکی از آن سالها جمعی از فضلای حوزه قم نظیر آیتالله سعیدی، آیتالله خزعلی از طرف آیتالله العظمی بروجردی برای وعظ به فردوس آمدند تا توسط آیتالله شیخ مجتبی قزوینی به بخشها و روستاهای اطراف عزیمت نموده و منبر بروند. در فاصله یک ماه که ایشان در آنجا منبر رفتند من با خصوصیات ایشان آشنا شدم. مرحوم سعیدی اصالتاً از طلاب مشهد بود. آیتالله سعیدی، آیتالله خزعلی و آیتالله سیستانی و چند تن دیگر در مشهد جزء شاگردان مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی و مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی بودند که برای ادامه تحصیل به قم آمدند و در آنجا یک امتحانی از آنها گرفتند که آیتالله العظمی بروجردی فرموده بودند که من آرزو دارم که همه طلاب این طوری باشند. آنها از طلاب شاخص حوزه علمیه قم بودند. البته از جمع آنها آیتالله سیستانی در قم نماند و به نجف
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 129 هجرت کرد و در آنجا مشغول ادامه تحصیل شد. ولی آن دو با توجه به آن روحیه مبارزاتی که داشتند از همان روز اول ارتباطشان با امام برقرار شد و ارتباط بسیار مستحکمی بود. امام هم به آیتالله سعیدی خیلی علاقه مند بود و در واقع درآن موقع آیتالله سعیدی به عنوان خمینی دوم شناخته می شد و دستگاه هم از این وحشت داشت که اگر امام را تبعید کند و ایرانی ها به او دسترسی نداشته باشند باز آقای سعیدی در ایران هست.
به هر حال ایشان در ایران وارد مبارزه شد، در آن زمانی که یک عده ای از سرمایه داران آمریکایی برای سرمایه گذاری در ایران آمده بودند ایشان یک اعلامیه ای به زبان عربی داد و ترجمه شد و در سراسر ایران پخش شد حتی در خارج از ایران و در کشورهای عربی خیلی صدا کرد. اعلامیه ای که ایشان داد دستگاه دولت را به وحشت انداخت که ما امام را از ایران تبعید کردیم ولی خمینی دوم پیدا شده است این بود که در صدد برآمدند ایشان را از بین ببرند. لذا ساواک بدنبال همان اعلامیه و همچنین سخنرانی در مسجد موسی بن جعفر(ع) که شدیداً به آن سرمایه گذاری حمله کرده بودند، ایشان را بازداشت و زندانی کردند.
ماه مبارک رمضان آن سال که من در کویت بودم مسافری از ایران آمد و خبر شهادت آقای سعیدی را آورد. خبری که خیلی ناراحت کننده بود و حکایت از این داشت که ایشان را زیر شکنجه شهید کردند که وقتی جنازه را تحویل دادند تمام بازوی ایشان سوراخ سوراخ بوده است معلوم بود که بدن ایشان را خیلی شکنجه کرده بودند. در پی اطلاع از
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 130 این خبر، من با نجف تماس گرفتم و به آیتالله رضوانی که در دفتر امام بود گفتم که قضیه آیتالله سعیدی این است به امام اطلاع بدهید. به امام اطلاع دادند قهراً به آقای (سید حمید) روحانی هم من خبر دادم به دوستان هم اطلاع دادیم.
گفتنی است که در آن زمان تماس تلفنی از نجف با ایران و بالعکس ممکن نبود و بسیار مشکل بود. بعداز ماه مبارک رمضان من به عناصر مبارز در نجف گفتم برای آیتالله سعیدی چکار کردید؟ گفتند هیچی، امام هیچ اقدامی نکردند. در پی آن آقای روحانی خیلی ناراحت شد و خدمت امام رفت و گفت که آقا شما برای سعیدی چکار می خواهید بکنید؟ امام فرموده بودند: من مثل شماها نیستم که یک خبری از هر کجایی برسد بلند شوم و راه بیفتم باید تحقیق کنم وقتی که مطمئن شدم ماجرا راست است آن وقت حرکت می کنم. آقای روحانی گفته بود بسیار خوب ما موافقیم اما شما از کجا به یقین می رسید، راه تحقیق شما چیست؟ ایشان فرموده بود که راه تحقیق این است که من یک نامه به یک شخصی در ایران می نویسم شما یک طلبه ای که هم من و هم خودتان بشناسید به من معرفی کنید تا من نامه را به او بدهم ببرد بدهد و او نامه را به آن شخص داده و جواب بگیرد و برای من بیاورد. وقتی که جواب آمد و من فهمیدم که قصه چطور بوده است آن وقت اقدام می کنم.
ما یکی از طلابی که عازم ایران بود پیدا کردیم به او گفتیم امام یک نامه ای نوشتند شما این نامه را به ایران ببر. ایشان آماده شد و ما خدمت امام رفتیم و ایشان را معرفی کردیم امام هم نامه را به ایشان دادند. و او نیز به سوی ایران عزیمت کرد. ایشان نامه را برد و رساند تا اینکه وقتی
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 131 آیتالله طاهری اصفهانی عراق آمدند جواب آن نامه را آوردند. نتیجه آن شد که آنچه که ما اطلاع داشتیم و به عرض امام رسانده بودیم تأیید شد. ایشان فرمودند: حالا من فهمیدم که ایشان توی زندان بر اثر شکنجه شهید شده است و شکنجه ها هم طاقت فرسا بوده است، سپس سؤال کرد: حالا شما چکار می خواهید بکنید؟ ما گفتیم اولین کار این است که یک مجلس ختم بگیریم. ایشان فرمودند: من هم موافقم. ما دنبال مجلس ختم رفتیم، هر مسجدی که رفتیم دیدیم مسجد اشغال است برای اینکه آن روزها با اربعین آیتالله العظمی حکیم، مصادف بود و همه مسجدها در نجف مجلس ترحیم گذاشته بودند، مسجد خالی پیدا نکردیم.
تا اینکه توی صحن حضرت امیر(ع) یک مسجدی متروک بنام مسجد طوسی بود که فرش هم نداشت ما رفتیم و آنجا را دیدیم که کثیف هم هست. لذا افرادی را گماشتیم که مسجد را تمیز کنند و رفتیم از یک تاجر فرش کرایه کردیم، و ایشان هم کمک کرد و فرشها را آوردند و آنجا را فرش کردیم و به امام هم اطلاع دادیم.
رسم نجف این بود که اعلامیه فواتح را از مساجد و بعد از اذان بلندگو اعلام می کردندو مردم هم مطلع می شدند و شرکت می کردند. مردم بعد از نماز مغرب و عشا هجوم آوردند امام هم بعد از اینکه نماز
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 132 مغرب و عشا را در مدرسه آقای بروجردی خواندند تشریف آوردند و شرکت کردند. به محض اینکه امام نشستند و جزوه قرآن بدست ایشان داده شد که بخوانند برق رفت و در آن هوای گرم تابستان، همه عرق می ریختند. آنجا هم کولر مناسبی نداشت اما چند تا پنکه بود برق که رفت هم هوا تاریک شد و هم پنکه ها خاموش شد. رفقا و دوستان رفتند که ببینند چه شد که برق قطع شد، معلوم شد که برق تمام حرم قطع شده بود. آقای ]حسن[ کروبی که در این قضایا خیلی حساس بود پیگیری کرد و مسؤول برق آنجا را پیدا کرد ایشان وقتی آمد و کنتور صحن را دیده بودگفته بود که کنتور برق را خاموش کرده اند. هر کس بوده عمداً کنتور را خاموش کرده است.
در این فاصله امام هم از مجلس رفته بودند. البته ما از آن مغازه هایی که نزدیک صحن حضرت امیر(ع) بودند چراغ زنبوری گرفتیم و جلوی امام گذاشتیم. همچنین بادبزن دستی و حصیری آوردیم خدمت امام گذاشتیم که امام اعتنا نکرد که خودش را باد بزند. یکی از طلبه ها آمد که امام را باد بزند که آقا دستش را گرفت و فرمود: بگذار زمین نمی خواهد باد بزنید. یک مجلس فاتحه این طوری برگزار کردیم البته باید اضافه بکنیم که داماد آقای مرحوم سعیدی بنام آقای غروی در نجف بود که از طلاب بود. ما به ایشان گفتیم که تو خانم خودت را کربلا ببر برای اینکه وقتی از بلندگو که اعلام بشود و بعد هم طلاب که بیایند و شرکت بکنند، فرزند است وقتی بشنود ناراحت می شود، قبول کرد و گفت می برم. دختر آقای سعیدی را برداشت کربلا برد. مجلس فاتحه محترمانه برگزار شد بعد امام بطور جدی یا شوخی فرمودند: خوب مجلس فاتحه هم که برگزار گردید. ما گفتیم آقای سعیدی با آن عظمت و با آن شخصیت باید
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 133 کار دیگری هم کرد. فرمود من چکار کنم؟ گفتیم یک اعلامیه بدهید. ایشان فرمود من ابتدا به ساکن اعلامیه نمی دهم شما یک تسلیت نامه ای برای من بنویسید من در جواب تسلیت نامه حرفهایم را می زنم. ما سه خط تسلیت نامه ای نوشتیم خدمت امام دادیم و زیرش هم امضا کردیم جمعی از فضلای حوزه علمیه که این در صحیفه امام چاپ شده است. جوابیه امام هم یک اعلامیه مفصلی شد و آن اعلامیه را هم چاپ کردیم. آقای (سید حمید) روحانی هم یک اعلامیه ای علیه آقای شریعتمداری نوشته بود که آنرا هم چاپ کردیم، بعد گفت اینها را توی چمدان جاسازی کنیم و ایران بفرستیم. من گفتم اگر اینها را بفرستیم ایران خطرناک است و عوامل آن گیر می افتند، ما اعلامیه را به خارج غیر از ایران فرستادیم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 134