امام در نجف درس را شروع میکنند. بحثی راکه ایشان شروع کردند مشکل ترین بحث فقهی خارج ماست برای اینکه ایشان خارج مکاسب را انتخاب کردند و بحث مکاسب و بحث تجارت در فقه ما بسیار عمیق و یکی از مباحث بسیار مشکل است که اگر یک مرجعی از عهده این درس بر بیاید معلوم می شود که در تمام ابواب فقه دارای اعلمیت و ارجحیت است. در آغاز افرادی می آمدند و اشکال و اعتراض می کردند و شاید هدفشان این بود که امام نتواند جواب بدهد. اما آن ایامی که من هم مشرف شده بودم بعضی از آقایان که اشکال می کردند این بود که مثلاً: مطلب مرحوم حاج شیخ حسین اصفهانی این است، مطلب مرحوم نائینی این است و شما مطلب را به عکس گفتید یا این چنین گفتید. ایشان دستش را بالا می زد و کمرش را می بستو شروع به جواب داد نمی کرد. طوری پاسخ می داد که اصلاً طرف مات و مبهوت می شد که این کجاست و امام کجاست. بالاخره معترضین فهمیدند که این میدان، میدانی نیست
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 88 که آنها بتوانند عرض اندام بکنند.
لازم است عرض کنم که افرادی بودند در نجف فارغ التحصیل بودند و عازم ایران بودند؛ یکی از آنهایی که الآن می توانم اسم ببرم آیتالله راستی بود، ایشان از مدرسین عالی مقام قم هستند. ایشان کتابهایش را جمع کرده و بسته بندی کرده بود و اثاث خودش را هم جمع کرده و آماده بود که به طرف ایران بیاید. امام که می آیند استقبال می روند و امام درس را که شروع می کنند به درس می رود. هفته دوم که به درس می رود می آید در خانه و کارتن ها را باز می کند، کتابها را دوباره روی طاقچه می چیند و اثاث خودش را باز می کند، اهل بیتش می گویند: آقا می خواستیم ایران برویم چه شد اینها را باز می کنید. ایشان فرموده بودند که، من این درس خارج مکاسب را دو دوره پیش مهمترین اساتید نجف خواندم، یک دوره در محضر مرحوم آقا میرزا باقر زنجانی که یکی از مدرسین عالی مقام بود، منتهی جنبه مرجعیت نداشت فقط جنبه تدریس داشت یک دوره هم پیش آیتالله العظمی خویی خواندم، حالا که درس این آقا می روم می بینم یک چیزهای تازه ای دارد، یک مطالبی دارد که آن بزرگواران نگفتند، یک دوره هم باید اینجا بنشینم و گوش کنم. لذا از رفتن به ایران منصرف میشود.
افرادی امثال ایشان زیاد بودند. آنها معمولاً درس را هم می نوشتند کما اینکه خود حضرت امام هم بعد از درس منزل می رفتند خلاصه درس را می نوشتند که بعد به عنوان کتاب البیع چاپ شد.
خوب این درس امام بود. اول خیلی ها با ترس و لرز به درس امام می آمدند، یک عده ای هم فکر می کردند که حالا آیا قابل استفاده هست یا نه. اما طولی نکشید که مهمترین درس نجف شد یعنی هم از نظر کیفیت
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 89 و هم از نظر جمعیتی که می آمدند. از همه درسهایی که در نجف بود درس امام بالاتر بود، البته امام رسوم نجف را متابعت نمی کرد. مثلاً یکی از رسمهایی که در نجف مرسوم بود در تابستان هم به درس هجوم می آوردند. با اینکه تابستان فصل گرما - آن هم گرمای نجف و عراق که به 50 درجه می رسیدـ بود، در حالی که در ایران حوزه ها تعطیل می شود. یک سال تابستان که رسید امام فرمودند: اینکه عقلای عالم تابستان را تعطیل می کنند یک حکمتی دارد لذا ما هم در تابستان درس را تعطیل می کنیم. ان شاءالله هوا که متعادل شد دوباره درس را شروع می کنیم. تابستان را تعطیل کردند، ولی بقیه آقایان درسشان ادامه داشت و در تابستان و گرمای تابستان درسشان گرمتر بود و جمعیتشان هم بیشتر می شد.
خوب مساله تدریس امام یکی از کارهایی بود که امام با جدیت و بدون تعطیل ادامه می دادند. فقط ایام زیارتی مخصوص حضرت اباعبدالله الحسین(ع) مثل اول رجب، نیمه رجب، اول شعبان، نیمه شعبان ایشان به کربلا مشرف می شدند که در آن ایام هم حوزه تعطیل بود و بعد برمی گشتند و دوباره درس را ادامه می دادند و مقید بودند به اینکه درس باید مرتب ادامه داشته باشد. یکی دیگر از کارهایی که امام در آنجا داشتند اقامه نماز جماعت بود. مردم از ایشان تقاضا کردند شبها را در مدرسه مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، اقامه نماز کنند. آیتالله بروجردیدر نجف دوتا مدرسه ساختندیکی مدرسه بزرگ یکیمدرسه کوچک. مدرسه بزرگ آقای بروجردی را فرش می کردند و شبها امام برای نماز مغرب و عشا می آمدند طلاب هم جمع می شدند و اقتدا می کردند و بطوریکه بسیاری از شبها طبقه بالا هم اقتدا می کردند و جا
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 90 برای اقتدا کردن به امام نبود. این هم یکی از کارهایی بود که شبها امام انجام می دادند. ظهرها هم امام در مسجد شیخ انصاری همان جایی که درس ایشان تشکیل می شد نماز جماعت می خواندند و در آنجا هم طلاب و غیر طلاب و بازاری ها شرکت می کردند.
یک خاطره در مورد نماز مغرب و عشاء امام دارم. یک شب ما نشسته بودیم، زوار ایرانی می آمدند، یک جوانی پیش ما آمد و گفت: من می توانم بین دو نماز از امام مساله بپرسم. گفتیم چرا نشود. نماز مغرب که تمام شد برو و مساله خودت را سوال کن. من هم در صف اول نشسته بودم و نگاه می کردم. ایشان وقتی که رفت ودستش را روی زمین گذاشت و دست امام را بوسید یک مرتبه ما دیدیم او برگشت و دستش را بلند کرد. تعجب کردیم که چه شد دوباره سرش را پایین آورد و مساله اش را سوال کرد و امام هم جواب دادند. وقتی آمد پرسیدیم قصه چه بود؟ چرا اینطوری شد؟ گفت من تا دستم را زمین گذاشتم امام چشمشان به این حلقه من افتاد، حلقه طلایی در دستش بود امام فرموده بود که: این طلاست؟ گفته بود، بله آقا طلاست. فرموده بودند: در بیاور. و دیدیم بلند شد حلقه را در آورده و توی جیبش گذاشت بعد فرموده بودند: با همین حلقه نماز خواندی؟ گفته بود بله دستم بود نماز خواندم. فرموده بودند نمازت را اعاده کن، نمازت باطل است و دیگر هم این حلقه را دستت نکن حالا هر مساله ای داری سوال کن.
دیگر از کارهای مداوم امام این بود که هر شب بعد از نماز مغرب و عشا که منزل بر می گشتند اول در حدود نیم ساعت قرآن می خواندند و کسی را هم به ملاقات نمی پذیرفتند. ما نمی دانستیم که این برنامه امام است، من کاری داشتم به آقای رضوانی گفتم من می خواهم خدمت امام
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 91 بروم، ایشان گفت نمی شود بروی. ما هم گفتیم خیلی خوب. شب بعدش دوباره گفتم آقا من می خواهم خدمت امام بروم کار دارم. آقای رضوانی فرمود نمی شود. گفتم مگر امام چکار می کند که نمی شود؟ ایشان فرمود امام الآن قرآن می خواند و فرموده است کسی را داخل نفرستید، بگذارید من قرآنم را بخوانم بعد بیرونی می آیم اگر کسی با من کاری داشت آنجا با من صحبت کند. بعد از قرآن خواندنشان امام بیرونی میآمدند و آنجا طلاب و اهل علم و فضلا جمع می شدند و بحث علمی داشتند امام هم تشریف می آوردند و در آن بحثها شرکت می کردند و نظریات خودشان را ارائه می کردند. آنجا هم یکساعت بیشتر طول نمی کشید بعد از یکساعت بلند می شدند. در این هنگام تقریباً ساعت، سه از شب نجف می شد. امام وقتی کهسه ساعت از مغرب میگذشت حرم حضرتامیر(ع) مشرف می شد و زیارت مفصلی می خواندند. آن ایام و آن اوایل که هنوز ایرانی ها زیاد نبودند و هنوز کاروانها راه نیفتاده بود امام فراغتی داشتند و کسی مزاحم ایشان نمی شد اول اذن دخول می خواندند. اینجا یک نکته جالبی که شاید خیلی ها به آن توجه نداشتند این است که بعضی از شبها امام به طور عادی مشرف می شدند یعنی کسی نمی آمد جلوی امام را بگیرد امام هم به طور عادی اذن دخول می خواندند و وارد حرم می شدند و سپس روبروی حضرت امیر(ع) زیارت امین الله را می خواندند. بعد قسمت پشت سر و قسمت بالا سر حضرت می نشستند و زیارت جامعه را می خواندند و دعاهایی که خودشان تصمیم داشتند بخوانند مفصل می خواندند. بعضی وقتها اوضاع غیر عادی می شد مخصوصاً زمانی که ایرانی ها در نجف بودند و کاروانها می آمدند. وقتی می دیدند که امام دارد از همان درب صحن مشرف می شود اطراف امام را می گرفتند دست امام
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 92 را می بوسیدند. امام به کفشداری که می رسید با اینکه آقای فرقانی که یکی از همراهان همیشگیامام بود اجازه نمی دادند که کفش ایشان را آقای فرقانی بردارد و به کفشداری بدهد، ایشان نعلین خودش را در می آورد و همانجا جلوی میز کفشداری می گذاشتند، بعد هم داخل ایوان حرم حضرت امیر(ع) می رفت. اول که وارد ایوان می شد سمت چپ یک گلدسته ای است که قسمت پایین آن گلدسته مقبره مرحوم مقدس اردبیلی است، امام مقابل قبر مقدس اردبیلی می ایستادند و فاتحه ای می خواندند و سپس عبور می کردند و اذن دخول می خواندند. وقتی که شلوغ می شد خیلی دست ایشان را می بوسیدند، عبایشان را می بوسیدند، زنهای عرب می آمدند عبای امام را می بوسیدند. وقتی که زنها حمله می کردند ما مواظب بودیم. امام دستشان را می پیچیدند به عبا که اگر زنان آمدند دست امام را ببوسند از روی عبا ببوسند. بعد از زیارت که شاید حدود یک ساعت طول می کشید ایرانی ها میآمدند و خیلی مزاحمت ایجاد می کردند از این رو زیارت خودشانرا مختصرتر می کردند و زودتر زیارت را می خواندند و از حرم خارج می شدند.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 93