مطلب دوم که من خدمت ایشان عرض کردماین بود که، آقا شما هیات استفتاء دارید و این آقایان جزء محارم شما هستند. مثل آیتالله خاتم یزدی، آیتالله رضوانی، آیتالله قدیری و آیتالله کریمی که اینها جزء هیات استفتاء امام بودند، وقتی سوال فقهی می شد اینها بر مبنای نظر امام جواب مساله را می نوشتند. بعد به نظر امام می رساندند و اگر امام تایید می کردند مهر و امضاء می شد و پاسخ داده می شد. عرض کردم آقا شما به هیات استفتاء هم اطلاع ندادید و فردا صبح که ما برویم و آنها بی خبر باشند شاید مصلحت نباشد. ایشان فرمودند حالا که رفتم منزل، دعوتشان می کنم و به آنها اطلاع می دهم. بعداً آیتالله کریمی نقل کرد که امام ما را دعوت کرد، رفتیم خدمتشان و فرمودند که من صبح از عراق به کویت و از کویت هم به یک کشور اسلامی می روم.
آقای کریمی گفت: من عرض کردم آقا شما اطمینان دارید که کویت
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 208 یا سوریه و یا یک کشور اسلامی برسر شما با ایران معامله نمیکنند؟ اینجا من دیدم اشک دور چشم امام حلقه زد و فرمود: من چاره ای ندارم باید از عراق خارج بشوم. که ما هم خیلی متاثر شدیم و خداحافظی با امام کردیم.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 209