در مسیری که به طرف مرز عراق می رفتیم مامورین امن العام ما را تا نزدیکیهای بصره بدرقه کردند. از آنجا به بعد ما را تحویل مامورین امن العام بصره دادند که آنها مراقبت می کردند. از قضایایی که در بین راه اتفاق افتاد، صبحانه خوردن امام بود که خیلی جالب بود. امام فرمود: برویم در این بیایان بنشینیم و صبحانه بخوریم. سفره ای و پنیری و مغز گردو و فلاکس چایی داشتیم، آنجا یک پتو انداختند و امام نشستند. صبحانه خیلی ساده و معمولی صرف شد و بعد امام وضو گرفتند ما هم با یک دوربین کوچک عکس آن منظره را گرفته ایم که بسیار جالب بود.
نزدیک ظهر بود به شهری رسیدیم که اسمش زبیر بود. وقتی به این
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 209 شهر وارد شدیم امام فرمود: ظهر نزدیک است اگر مسجدی اینجا مناسب است برویم نماز بخوانیم. راننده که حاج سید احمد مهری بود گفت من مسجدی را می شناسم، آنجا نماز می خوانیم. همه به طرف آن مسجد برای وضو گرفتن رفتیم. یکی از برادرها شیر آب را باز کرده بود که وضو بگیرد تا امام وارد شدند دستپاچه شد بی اختیار کنار رفت و گفت: آقا بفرمایید اینجا وضو بگیرید. امام ایستادند و گفتند اولاً شیر آب را ببند بعد تعارف کن. فوری دوید و شیر آب را بست و بعد گفت بفرمایید وضو بگیرید.امام فرمود بسیار خوب حالا شد.
در حالی که امام وضو می گرفتند فرمودند که اینجا امام جماعت دارد؟ سوال کردیم، گفتند بله. امام رو کردند به ما که در حال وضو گرفتن بودیم فرمودند: اگر در اینجا نماز خواندیم همه به امام جماعت مسجد اقتدا می کنیم. من که رویم نسبت به بقیه بچه ها باز بود به امام عرض کردم آقا اینجا سوپر سنی هستند، زبیری هستند، ما در نجف یا در مشهد مقدس که بودیم به خیلی از پیش نمازهای خودمان اقتدا نمی کردیم حالا بیاییم در اینجا به یک امام جماعتی که زبیری است اقتدا کنیم. منتها ما یک فکری کردیم دیدیم هنوز تا ظهر نیم ساعت باقی است، و فاصله ما تا مرز هم تقریباً بیست دقیقه یا نیم ساعت بود؛ من عرض کردم: آقا اگر صلاح بدانید برویم مرز عراق در آن فاصله ای که گذرنامه ها آماده و مهر میشوند نماز را هم آنجا بخوانیم. امام هم موافقت کردند و رفتیم و در مرز عراق نماز جماعت خوانده شد. گذرنامه ها مهر خروج خورد و آماده شد. وقتی که گذرنامه ها آماده شد و می خواستیم خارج بشویم این برادرانی که بدرقه آمده بودند اطراف امام را گرفتند و به شدت گریه می کردند و متاثر بودند که آقا شما بروید تکلیف ما در نجف چیست ما
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 210 باید چه کار بکنیم. آنجا امام یک صحبت پنج دقیقه ای کردند. فرمودند شما هیچ نگران نباشید من مخیر بین دو مطلب شده ام: ماندن در نجف و درس گفتن و مطالعه کردن و تحقیق کردن و کار سیاسی نکردن و دوم خارج شدن از نجف، ترک بحث و انجام فعالیت سیاسی؛ من دومی را ترجیح دادم. هر کجا رفتیم و مستقر شدیم شما هم به ما ملحق خواهید شد و با هم فعالیت سیاسی را ادامه خواهیم داد. بنابراین شما هیچ نگران نباشید متاثر نباشید راهی که ما می رویم راه حق است راه خداست و ان شاءالله موفق خواهیم شد و موفقیت با ماست. آنها خداحافظی کردند و برگشتند.
یک نکته جالب که ما بعد متوجه شدیم این بود که، امام مقید بودند نهارشان آبگوشت باشد. هیچ غذای دیگری را میل نمی کردند و آن روز هم خانم برای ایشان آبگوشتی پخته بودند و در یک ظرف مخصوصی داخل یکی از ماشینها بود که برای بدرقه آمده بودند.ما هم خبر نداشتیم که برای امام نهار هم گذشته اند. نهار را آنها دوباره برگردانده بودند، این بود که امام آن روز بدون نهار ماندند.
کتابخاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پورصفحه 211