چند فرع
اول: اگر کسی که دستش یک انگشت یا بیشتر کم دارد، دست کامل سالمی را قطع نماید مجنی علیه حق قصاص دارد؛ پس آیا بعد از قطع، حق گرفتن دیۀ آنچه را که
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 2صفحه 584 دست جانی کمتر بوده، دارد؟ بعضی گفته اند که: نه. و بعضی گفته اند: بلی، در جایی که انگشت او به جنایتی قطع شده باشد و دیۀ او را گرفته یا مستحق آن باشد و اما اگر خلقتاً یا به آفتی مفقود باشد قصاص گیرنده مستحق چیزی نمی باشد. و اشبه آن است که مطلقا حق دیه دارد. و اگر شخص سالم، ناقص را قطع نماید ـ عکس آنچه که گذشت ـ آیا دست جانی بعد از ادای دیۀ آنچه که مجنی علیه کمتر دارد، قطع می شود یا قصاص نمی شود و بر او دیه است یا آنچه را که وجود دارد قصاص می کند و در بقیه، حکومت ثابت می باشد؟ وجوهی است و این مسأله مشکل است و نظیر آن گذشت.
دوم: اگر انگشت مردی را قطع کند پس به کف دست او سرایت نماید به طوری که کف او قطع شود سپس بهبودی پیدا کند، قصاص در هر دو ثابت است؛ پس کف دست او از مفصل قطع می شود. و اگر دست او را از مفصل زند قطع نماید قصاص ثابت است. و اگر با آن قسمتی از ذراع را قطع نماید از مفصل زند قصاص می کند و در زاید، احتمال تعیین مقدار به حکومت و احتمال حساب کردن به مسافت آن می باشد. و اگر آن را از مرفق قطع نماید پس قصاص ثابت است و در زیادی، آن چیزی است که گذشت. و حکم پا حکم دست می باشد؛ پس در قطع از مفصل قصاص ثابت است و در زیاده آن است که گذشت.
سوم: در قصاص، تساوی در اصلی و زاید بودن شرط است، پس اصلی به زاید ولو با یکی بودن محل و همچنین زاید به اصلی در صورت اختلاف محل قطع نمی شود. و اصلی به اصلی با یکی بودن محل و زاید به زاید در صورت یکی بودن محل و همچنین زاید به اصلی با یکی بودن محل و نبود اصلی، قطع می شود. و دست زاید راست به زائد چپ و برعکس آن قطع نمی شود. و همچنین زاید راست به اصلی چپ و همچنین بر عکس آن قطع نمی شود.
چهارم: اگر کف دست کسی را قطع نماید چنانچه جانی و مجنی علیه انگشت زایدی در یک محل داشته باشند مانند ابهام زاید در دست راستشان، و راست از کف، قطع شده
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 2صفحه 585 باشد از او قصاص می گیرد. و اگر فقط جانی، انگشت زایدی داشته باشد چنانچه بیرون از کف باشد از او قصاص می گیرد و زاید باقی می ماند و اگر در سمت انگشت ها به طور جداگانه باشد پس آیا کف دست را قطع می کند و دیۀ زاید داده می شود، یا پنج انگشت را قصاص می کند؛ نه انگشت زاید و کف را و در کف حکومت می باشد؟ دو وجه است که اقرب آن ها دومی است. و اگر فقط مجنی علیه انگشت زاید داشته باشد، حق قصاص در کف دارد و دیۀ انگشت زاید برای او است و آن ثلث دیۀ انگشت اصلی می باشد. و اگر مطلقا به دیه مصالحه کند، برای او دیۀ کف و دیۀ انگشت زاید می باشد. و اگر برای مجنی علیه چهار انگشت اصلی و پنجمی غیر اصلی باشد دست سالم جانی قطع نمی شود و مجنی علیه حق قصاص در چهار انگشت و دیۀ پنجمی و ارش کف را دارد.
پنجم: اگر از کسی، بندهای علیای انگشتان را و از دیگری، بندهای وسطی را قطع کند، پس اگر صاحب بند علیا مطالبه کند از او قصاص می گیرد و دیگری وسطی را قصاص می کند و اگر صاحب وسطی مطالبه کند که قبل از صاحب بند علیا او را قصاص نماید حق او تا روشن شدن حال دیگری تأخیر انداخته می شود پس اگر صاحب علیا قصاص کند برای صاحب وُسطی قصاص ثابت می شود و اگر عفو کند یا دیه بگیرد آیا برای صاحب وسطی قصاص است بعد از رد دیۀ علیا یا قصاص برای او نیست بلکه چاره ای از دیه نمی باشد؟ دو وجه است که اوجه آن ها دومی می باشد. و اگر صاحب وسطی مبادرت کند و قبل از استیفای صاحب علیا، قطع نماید تحقیقاً بد کرده است و دیۀ زاید بر حقش بر او می باشد و بر جانی دیۀ سر انگشت صاحب علیا است.
ششم: اگر مثلاً راست را قطع کند پس جانی برای قصاص چپ را بذل کند و مجنی علیه آن را بدون این که بداند که آن چپ است قطع نماید، آیا قود ساقط می شود یا قصاص در راست باقی می باشد؟ اقوی دومی است. و اگر از سرایت آن ترس باشد قصاص به تأخیر می افتد تا چپ بهبودی پیدا کند. و اگر جانی، با علم به حکم و موضوع عمداً بذل نماید دیه ندارد بلکه عدم دیه در صورتی که با جهل به موضوع یا حکم، بذل نماید بعید
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 2صفحه 586 نمی باشد. و اگر مجنی علیه با علم به این که این چپ است، قطع نماید در صورت جهل جانی آن را ضامن می باشد، بلکه قود بر او است. و اما در صورت علم جانی اگر بذل کند، شبهه ای در گناه نیست، لیکن در قود و دیه اشکال است.
هفتم: اگر انگشت مردی را مثلاً از دست راستش قطع نماید سپس دست راست شخص دیگری را قطع کند، برای اولی قصاص گرفته می شود؛ پس انگشت او قطع می شود سپس دستش برای شخص دومی قطع می گردد و دومی به دیۀ یک انگشت بر جانی رجوع می کند. و اگر دست راست شخصی را قطع کند سپس انگشت دست راست شخص دیگر را قطع نماید، برای اولی قصاص گرفته می شود، پس دست او قطع می شود و بر او دیۀ انگشت دیگری می باشد.
هشتم: اگر انگشت مردی را قطع کند پس قبل از بهبودی او را از قطع، عفو نماید چنانچه خوب شود، در عمد آن قصاصی نیست و در خطا و شبه عمد آن دیه نمی باشد. و اگر بگوید: «از جنایت عفو کردم» پس همچنین است. و اگر در مورد عمد بگوید: «از دیه عفو کردم» اثری ندارد. و اگر بگوید: «از قصاص عفو کردم» قصاص ساقط می شود و دیه ثابت نمی شود و حق مطالبۀ آن را ندارد. و اگر بگوید: «از قطع یا از جنایت عفو نمودم» سپس به خصوص کف، سرایت کند، قصاص در انگشت ساقط می شود و آیا حق قصاص در کف دارد در صورتی که دیۀ انگشت عفو شده را رد کند یا باید به دیۀ کف رجوع کند؟ اشبه دومی است با این که احوط هم می باشد. و اگر بگوید: «از قصاص عفو کردم» سپس به نفس سرایت کند، ولیّ حق قصاص در نفس دارد و آیا رد دیۀ انگشت عفو شده بر او می باشد؟ در آن اشکال بلکه منع است، اگرچه احوط (استحبابی) می باشد. و اگر بگوید: «از جنایت عفو کردم» سپس به نفس سرایت کند پس همچنین است. و اگر بگوید: «از جنایت و از سرایتش عفو کردم» در صحت آن در جنایت و سرایتی که در حال عفو ثابت است شبهه ای نمی باشد و اما در سرایتی که در حال عفو هنوز ثابت نیست در آن خلاف است و اوجه صحت آن است.
نهم: اگر وارث واحد یا ورثۀ متعدد، از قصاص عفو نمایند، بدون عوض، قصاص
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 2صفحه 587 ساقط است؛ پس هیچ یک از آن ها، مستحق دیه نمی باشند؛ چه جانی راضی باشد یا نه. و اگر بگوید: «تا یک ماه یا تا یک سال بخشیدم» قصاص ساقط نمی شود و او بعد از آن حق قصاص دارد. و اگر بگوید: «نصف تو را یا پای تو را بخشیدم» چنانچه کنایه از عفو از نفس باشد صحیح است و قصاص ساقط می شود وگرنه در سقوط آن اشکال بلکه منع است. و اگر بگوید: «جمیع اعضای تو را بخشیدم مگر مثلاً پایت را» قطع پا برای او جایز نمی باشد و این اسقاط صحیح نیست.
دهم: اگر بگوید: «عفو می کنم به شرط دیه» و جانی به آن راضی شود، دیۀ مقتول واجب می باشد، نه دیۀ قاتل.
ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی(س)ج. 2صفحه 588