وصل
اینکه از مقام «الجمع» و «الوجود» و مقام «غیب الغیوب» به مظهر تفصیلِ وجود خبر داد که کنتُ کنزاً، اشارت فرمود که غیب ذاتْ مقام خفای محض از جمیع تعینات، بلکه منزه از کافۀ جهاتی است که با اطلاق ذاتیِ معرا از قید اطلاق منافات دارد. و به مذاق تحقیق، تعینِ به اِخبارِ موجود در کلام معجز نظام کنتُ خود تعین مسبوق به اطلاق است. و معنایِ «اطلاق»، و یا اتصاف آن حقیقت به اطلاق، عدم تقید به مطلقِ قید است، اگر چه آن قیدْ نفس اطلاق باشد. چه آنکه حقیقت مقیَّد به قید اطلاقْ «وجود منبسط» و نَفَس رحمانی»، و به اعتباری «فیض اقدس» می باشد که تمیز آن از مفیض و مستفیض و فیض به اعتبار تحلیل عقلی است؛ بلکه تکثر اسمائی و صفاتی و تعینات اسمائیه به حسب عقل و ذهن است؛ وگرنه در اصلِ حقیقت، کثرت خارجی منافات با بساطت ذاتی واجب الوجود دارد.
فقوله: کنتُ اِخبار عن تعین مسبوق بالإطلاق. چه آنکه مفهوم «تاء» متکلمْ مشعر به تعین، و اِخبار است از خفای محضِ حقیقتِ ذات که به «کنز مخفی» از این حقیقت تعبیر نموده. و به کلام دلنواز فأَحببتُ مشعر است به میل اصلی؛ و بالأخره حبّ و عشقِ رابط بین خفای اصلی و ظهور در عرصۀ تعین: فأَحببتُ أََن أُعرف. و جملۀ أن أعرف اشاره است به ظهور بعد از خفای رقیقۀ عشقیه و حبّیۀ الهیه و ظهور ذات للذات در عرصۀ کمال ذاتی و «کمال جَلاء» در این مرحله از ظهور.
و قوله: فخلقت الخلق لکی أعرف ـ و در بعضی تعبیرات: لِأعرف ـ اشارت به آنکه تقدیر مقدَّرات و اظهار جواهر ذات و اسماء صفات و ظهور تعینات اسمائیه در عین و حصولِ ظهور تام یا «کمال استجلاء» بالأخره برمی گردد به حبِّ به معروفیتِ ذات از ناحیۀ اسماء ذات، و وساطت اسماء ذات جهت ظهور اسماء صفات، و ترتب اسماء افعال بر اسماء صفات؛ با این ملاحظه که تقدم مقام «غیب» بر تعین ناشی از کنتُ، و تأخر فأحببت لِأعرف، و نیز تأخر دیگر تعینات از یکدیگر بر سبیل ترتیب، تأخر به حسب رتبۀ عقلیه است، نه زمانیه، و نه ثبوت عدم صریح بین مراتب.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 20 تتمیم فیه تحقیق رشیق
اوّلین تعین از مقام غیب الغیوب و نخستین جلوۀ آن حقیقت محض:
الوحدة التی انتشئت منها الأحدیة و الواحدیة؛ فظلّت برزخاً جامعاً بینهما؛ کحقیقة المحبّة المنتشئة منها «المحبیـّة» و «المحبوبیة»، و کونها جامعة بینهما و رافعة من البینونة بینهما موحّدة إیّاهما.
این حقیقتی که ظلّت برزخاً جامعاً بین الأحدیة و الواحدیة از جهتی عین حقیقت وجود، و از جهتی عین احدیت و واحدیت است. چه آنکه متعلق آن اگر بطون ذات و حقیقة الحقائق اعتبار شود، «احدیت» است. و اگر از آن جهت که مبدأ جمیع فعلیات و قابلیات و مکمنِ کلیۀ فعلیات (اسماء الهیه) و قابلیات (اعیان ثابته) لحاظ گردد و در آن «تنزلٌ ما» اعتبار شود، «واحدیت» نام دارد. و از آنجا که ظهور حبّ ذاتی و محبتِ جامع بین مقامی محبـّی و محبوبی در مقام فرق و تعینْ به عین ثابت و صورت علمی «حقیقت محمدیه» تحقق یابد، این وحدت حقیقیه هدف سهمِ فأحببت است. و از تجلی حق به اسم جامع در این صورت و تعین علمی، که صورت معلومیت ذات است و عین ثابت کلی او سمت سیادت بر جمیع اعیان ثابته دارد، حق تعالی، یعنی حقیقة الحقائق، در مقام کمال اسمائیْ خود را به اسماء حسنی و صفات علیا در عین جامع محمدی مشاهده نماید؛ و «کمال استجلاء»، که علت غایی ایجاد است، با ظهور آن حقیقت، که متصف به کافۀ اسماء الهیه می باشد جز قدم و وجوب ذاتی، حاصل می گردد: و به یَنظُر الحَقُّ إلی الخلائقِ و یَرْحَمُهم.
از آنچه ذکر شد معلوم می شود که حقیقت خلافت محمدیه به اعتباری (جهت
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 21 کمال استجلاء) مُبنئ از ذات و صفات و افعال حق است، و در هر مرتبه ای حکم خاص دارد.
نبوت آن حضرت در مقام اسماء و صفات، و ولوج او در مقام احدیت، و ظهور آن حضرت به صورت فیض عام و رحمتِ واسعۀ الهیه و تجلی در هیاکل سکنۀ جبروت، و سیر در مظاهر در عروج تحلیلی، «نبوت تعریفی» نام دارد. و بعد از عبور از مراتب استیداع و طی درجات کمالیه در عروج ترکیبی و اتصال به عقل اوّل (اوّلین جلوۀ أحمدی که أوَّلُ مَن بایَعَه العقلُ الأوّلُ) و بالأخره بعد از بلوغ به مقام «أو أدنی» و فرق بعدالجمع، به نبوت تشریعی و خاتم الأنبیاء و الأولیاء جلوه گر شد، و به کلام معجز نظامِ و آدمُ و مَن دونَه تحتَ لِوائی مترنم گردید.
و ما در بیان سیر ولایت و ظهور نبوت تا عیسی بن مریم، علیهماالسلام، و ختم «ولایت عامه» به او، نحوۀ سیرِ «ولایت مطلقۀ محمدیه»، و ختم اقسام و انواع نبوات و ولایات به ختم انبیا مطالبی بیان کردیم؛ و باز نمودیم که به وجود حضرت محمد مصطفی، صلوات الله علیه، نبوت به اعلی درجۀ کمال خود رسید و دولتِ اسماء حاکم بر مدارجِ نبوت به سر آمد؛ چه آنکه نبوت جهت «خلقی» است، و دارای دولت خاص است که تابع اسماء حاکم بر صاحب آن مقام است؛ ولی ولایت جهت «حقّی» است، و حکم آن ازلی و ابدی است و در اقطاب و کمل از محمدیّین سریان و ظهور دارد؛ و خاتم «ولایت محمدیه»، که عیسی و خضر و هر ولیّی در امت مرحومه در دایرِۀ ختمیت او قرار دارد، حضرت مهدی موعود، علیه و علی آبائه السلام، است.
تتمیم
آن وحدتی که اصل و مایۀ جمیع قابلیات و فعلیات است و تالی غیب ذات می باشد، اوّل تعینی است از ذات که کمالات مستجن در «غیب هویت» را بر خود
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 22 عرضه می دارد. و نمونه و مثال آن در نفس ناطقۀ انسانی همان «حدیث نفس» است و عرضه داشتن آنچه در غیب هویت نفس موجود است بر خود.
شارح محقق، فرغانی، در بیان و کشف این حقیقت گوید:
فهی (الوحدة) مع أنها عین الذات، کانت کالمتحدّثة مع نفسها فی نفسها؛ و المخبرة لها بما هی علیه من اقتضاء ظهورها و ظهور اعتبار واحدیتها و الکمال الذاتی و الأسمائی المتعلق بذلک الظهور.
عرض شد که اوّلین ظلِّ مرتبۀ «غیب الغیوب» از ناحیۀ «مفاتیح غیب» وحدتی بود که اصل کلیۀ قابلیات و خمیر مایۀ خلقت و افاضت است؛ که اگر جهت ارتباط آن با مقام بطون ذات، و یا متعلَّق آن وحدتْ بطون ذات لحاظ شود، به آن لفظ و اسم مبارک «اَحد» اطلاق شود، که فرمود: «قُلْ هُوَ الله أََحَدٌ. » به تصریح امام صادق، علیه السلام، و «هو» ضمیر شأن نیست، بلکه عنوانِ مشیر به مقام «غیبت هویت» الهیه است؛ و از لوازم آن حقیقتْ اسم مبارک «اَحد» است. و از آنجا که مقام غیب الغیوب قبول اسم و رسم نمی نماید، اهل بیت، علیهم السلام، فرموده اند: أَسماؤه تعبیراتٌ. و قبول اسم شأن آن وحدتی است که متعلق آن ظهور ذات باشد. و حق، یا وحدت مطلقه، به اعتبار تعین «واحد»ی مسمای اسماء کلیه و جزئیه است؛ و اسم جامعْ اسم «الله» می باشد. و از سوادن این اسم، یکی اسم شریف «الصمد» است؛ و لذا به حقْ «السّید المصمود» اطلاق شده است. و چون ذاتِ متعین به اسم «الله» جهت وحدت یا جامع جمیع اسماء حسنی و صفات علیاست و کمال مفقود در آن متصور نمی باشد، متصف به اسم جامع «الصمد» است. و ذوات الماهیات بذاتها أجوف؛ به اعتبار تجلی حق، سهم وجوداتِ محدود به حد ماهویْ از وجود و شئون وجودی (وجود و علم و قدرت و دیگر اوصاف کمالیه) به نحو ظلّیت می باشد. چه آنکه کلیۀ اوصاف کمالیه از آن جهت که در عرضۀ ذات عین ذات اند، هرگز قبول تحقق خارجی ننمایند: و لها الحکم و الأثر فیما له وجود عینی.
در مباحث گذشته عرض شد که فقط حقیقت وجود از آن جهت که حقیقت وجود است متصف به حقیقت مطلقۀ غیر متعینِ معرا از قید اطلاق نمی باشد؛ بلکه این حکم در حیات و علم قدرت و اراده و کلام و سمع و بصر، و دیگر اسماء کلیه، جاری است. مثلاً «علمِ» غیر متعینِ مطلقِ عاری از قید اطلاق نیز مانند اصل وجود
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 23 یا ذاتْ غیب محض و مجهول مطلق است؛ و از علم به اوصافْ در عرصۀ ذات مانند اصل ذات احدی را بهره ای نیست. عدم توجه به این اصل اصیل برخی از مدعیان معرفت را در ورطۀ هولناک انکار علم ذاتی افکنده است؛ و خیال کرده اند حق تعالی، یا حقیقت وجود، به اعتبار تعین ثانی و مرتبۀ «واحدیت» متصف به علم است. و بعضی نیز گفته اند ذات ینبوع علم است. توجه ندارند که مقام غیب الغیوب و اصل حقیقت وجود عین حقیقت علم و قدرت و دیگر اوصاف است به نحو عدم تعین و اتصاف به اطلاقِ صرف و عاری از هر قید، اگر چه آن قید اطلاق باشد.
آن وحدتی که اصل کلیۀ قابلیات و منشأ ظهور فعلیات است و تعین «احدی» و «واحدی» از آن حاصل می شود، با آنکه عینِ ذات است حدیث نفس در صقع نفس و در نفس است؛ و در نهایت کمون و خفا خبر از ظهور می دهد، یا متذکر اقتضای ظهور ذات و اعتبارات آن است و دم از ظهور کمال ذاتی و اسمائی می زند به حرفِ تنزیه وحدانی؛ و ینبوع و سرچشمۀ جمیع معانی کلیه و جزئیه، حتی الفاظ و کلمات فعلیه و قولیه، می باشد.
نفس ناطقۀ انسانی در صقع داخلی خود که با خود حدیث نفس می نماید، این حدیث نفس ابتدا در کسوت حرف و صوت ظاهری نیست؛ ولی در مرتبۀ غیب آن قابلیت میل به سماع و شنیدن احادیث ناشی از محبت ذاتیۀ نفس، که ظلّ محبت ذاتیۀ حق است، تحقق دارد. همان وحدتِ اصل کلیۀ تعینات قابلی و فاعلی، از جهت تضمن آن به قابلیت استماع حدیث نفس و نغمۀ عشق و حبِّ متضمن حقیقت محبّی و محبوبی، پردۀ حکم غیب و بطون را از چهرۀ عزت و جلال، از ناحیۀ غلبۀ حکم جمال و رحمت و سبق آن بر بطون و احکام غصب، به یکسو کرد، و رخسارۀ شاهد ازلی از خلوتسرای غیب به منصۀ ظهور آمد، و حضرت عزت به ندای جانفزای سَبَقَتْ رَحْمتی غضبی مترنم گردید، و خود به لسان غیبی بر خویشتن حدیث دلکش سُبُّوحٌ قدّوسٌ، ربُّ الملائکةِ و الروحِ، سَبَقَتْ رَحْمتی غضبی برخواند و خود بر شنود؛ چه آن گاه نیز جهت تغایر اسم «المتکلم» و «السمیع» مغلوب حکم وحدت بود. و جلوۀ اوّل، که به «حدیث نفس» تعبیر شد، متضمن یا منصبغ است به معانی حقیقت اسماء و باطن صفات کمالیه که از مقام استجنان ذاتی در مرتبۀ استجنان
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 24 علمی، یعنی علم اجمالیِِ بشرط لا نسبت به تعینات، متنزل گردیده است.
تعین اوّل را، از آن جهت که به نحو وحدت و کلیت مشتمل بر جمیع حقایق الهیه و کونیه و اصل جمیع حقایق مفصـّله و مادة المواد جمیع اصول و فروع فاعلیه و قابلیه می باشد، «برزخ البرازخ الـأزلیة» نامیده اند؛ و مقام «أو أدنی» و «حقیقت محمدیه» یکی از القاب آن است. و اوّلین تعین و صورت و ظهور آ ن، مقام «قاب قوسین» نام دارد؛ چه آنکه حقیقت وجود در مقام نزول و صعودْ دایره ای معنویه را ترسیم می نماید که مشتمل بر دو قوس است: نزول و صعود. إنّالله اشاره است به قوس نزولی. و إنّا إلیه راجعون اشاره است به قوس صعود، که شرح آن ذکر خواهد شد.
تحقیق و تتمیم
تجلی اوّلِ حاصل از وحدتی که اصل جمیع قابلیات است، متضمن کمال نامِ مبدأ کلیۀ جهات فاعلیه و قابلیه است؛ چه آنکه هر اصل و فرع و هر فاعل و قابل به استجنان علم اجمالی در این موطن تحقق دارند؛ و ذکر کردیم که آنچه که در این مرتبه تحقق دارد، به وجودِ ذاتیِ وحدانیِ اجمالی موجود است. و از این جهت، یعنی جهت عدم امتیاز حقایق اسمائیه از یکدیگر، و نیز از جهت عدم تمیز صور این حقایق، که «اعیان ثابته» نام دارند، در این مقام آنچه محقق است معانی صفات است بدون جهت امتیاز. و لذا این مقام را «حقیقة الحقایق» نامیده اند. و اگر لحاظ غیریت فرض شود، فقط در عقل است؛ چه آنکه «ذات» در این موطن تعریف شده است به حقیقتِ احدیۀ کلیۀ جمعیۀ وحدانیۀ منحاز از جمیع نسبت و اعتبارات. لذا اعتبار نسب و شئون ذاتیه در آن غیر معقول است.
صورت این حقیقت و تعین این مرتبه، که اصل الاصول کلیۀ نسب و شئون است، «واحدیت» نام دارد. و در این مرتبه ذات به «فیض اقدس» به جمیع اسماء و شئون اسماء ظهور نماید؛ و مشاهده نماید کلیۀ نسب و شئون نسب را که ظهور اسمائیه متعین به اعیان ثابته باشد، شهود مجمل به صفت تفصیل؛ که در اوّل اعتبار، ذات حق مفصّلات را به نعت اجمال و اندماج و وحدتْ شهود نماید. و این شهود ملازم است با شهود مجملات به صفت تفصیل. و عجب آنکه ذات به
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 25 صرافت خود باقی است، و کثرت اسماء فاعلیه و قابلیه به اعتبار عقل است و لا غیر.
در تعین اوّل، اسماء و نسب ذات، از باب عدم تعین و مغایرت با ذات، تمایز ندارند؛ لذا گفته اند در این مرتبه آنچه تحقق دارد معانی اسماء و صفات است. و در تعین ثانی، اسماء ظهور و تمایز دارند؛ ولی تمیز عقلی است، و در عین و ظاهر وجود اسماء و اعیان متحدند.
در تعین ثانی، که از آن به مقام «قاب قوسین» تعبیر کرده اند، اثری خفی از تمیز بین قوس وجوب و امکان باقی است. ولی در مرتبۀ قبل از این تعین، که تعین اوّل باشد، اثری از تمایز بین این دو قوس موجود نیست؛ و «أو أدنی» اشاره به این مقام و کنایه است از «حقیقت محمدیۀ» جامع بین الوجوب و الامکان، و یا برزخ بین این دو، که جز وجوب ذاتی و قدم ذاتی از کلیۀ صفات بهره دارد. و سیأتی زیادة تحقیق فی مقام بیان قول المؤلف، قدس الله سره.
حقِّ مبدأ تعین اوّل و ثانی را دو کمال است: کمال ذاتی، و کمال اسمائی.
مبدأ هستی متعاقب «کمال ذاتی»، یعنی ظهور ذاتی که از آن به ظهور ذات للذات و شهود اسماء ذاتیه در غیب الغیوب عبارت کرده اند، خویش را در ملابس اسماء کلیه و جزئیه و مظاهر علمی اسمائیه شهود کند، و در این تعین ثانی خویش را به کمال مطلق شهود نماید، و عرضه دارد بر خود کمالات منبعث از شهودیْن را قبل از ظهور اعیان بر سبیل جمع الجمع در «احدیت»، و به تفصیل در «واحدیت».
اما کمال و تجلی حق به اسماء حُسنی و صفات علیا در مظاهر خلقی، که از آن به «کمال اسمائی» تعبیر کرده اند. در مقام کمال اسمائی حق خواست در ازل الآزال خویش را در مظهری جامعِ جمیع اسماء کلیه و جزئیه مشاهده نماید؛ و بالاتفاق مقصود بالذات از ظهور کمال اسمائی «حقیقت محمدیه» و عین ثابت حضرت ختمیه است:
«نظری کرد ببیند به جهان قامت خویش خیمه در مزرعۀ آب و گل آدم زد»
این مطلب مهم با تحقیق کامل بیان خواهد شد. فلیکن هذا فی ذکر منک إلی أن یأتی بیان ما هوالحق فی هذه الوجیزة.
عرض شد که از تعین اوّل، که اصل و اساس کلیۀ جهات قابلیه و فاعلیه
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 26 می باشد، به «حقیقت محمدیه»(ص) تعبیر کرده اند، که برزخ بین حقیقت وجوب و امکان دانسته شده است. مؤلف محقق رسالۀ مصباح الهدایة، امام العارف (رض)، کراراً در این وجیزه متذکر شده اند که مرتبه و مقام حضرت ختمی نبوت و ولایتْ باطن «فیض اقدس» است. و چون ممکن است برخی در فهم این مهم گرفتار شبهه گردند، ناچاریم از توضیح مختصر، یا توضیحی برزخ بین تفصیل و اجمال.
در این مقدمه بیان کردیم که حقایق اسماء و صفات در تعین اوّل به وجودی جمعی تحقق دارند؛ و لذا از این مرتبه به «باطن اسماء و صفات» تعبیر کرده اند. و نیز گفته اند: فی هذه المرتبة معانی الصفات و الأسماء متحدة مع الذات. بدون تعین و ظهور علمی و تغایر این اسماء در حکم. این مرتبه همان بطن «هفتم» از بطون سبعۀ قرآنیه است؛ که عامه و خاصه از حضرت ختمی مقام نقل کرده اند و در کلام اهل بیت نیز با عبارات مختلف بآن تصریح شده است که إِنَّ للقرآنِ ظَهراً و بَطناً. و لِبطنِه بطنٌ إِلی سَبْعةِ أََبْطُنٍ. و نیز نقل کرده اند که إِنَّ للقرآنِ ظَهراً، و بَطناً، و حَدّاً، و مَطْلَعاً. و لبطنهِ بَطنٌ إِلی سَبْعینَ أَبْطُنٍ. و إلی سبعین بطناً نیز نقل شده است.
در کتاب تکوین نیز «ظهر» و «بطن» و «حد» و «مطلع» تحقق دارد. صاحب «تفسیر فاتحة الکتاب» (اعجاز البیان فی تأویل أم القرآن) صدرالدین قونوی، در این بحث، مانند سایر عویصات، محققانه مطالبی در سلک تحریر کشیده است که در مقام تطبیق بین نظام کل و حقیقت عالم و نظام جمعی انسان کامل محمدی، علیه و علی آله السلام، بیان خواهد شد.
بطن هفتم از کلام الهی و قرآن، مقام «أو أدنی» و «تعین اوّل» و «حقیقة الحقایق» (أصل کل الفاعلیات و القابلیات) نام دارد، که نهایت سیر انسان محمدی، و اصل کلیۀ نبوات و ولایات است. این مرتبه به اعتباری کینونت قرآنیِ آن حقیقت و اوّلین ظهور و نور طالع از غیب الغیوب است که فرمود: أَوَّلُ ما خَلَقَ الله (أو قدَّر الله) نوری. و به اعتبار مقام فرقی و «عروج تحلیلی» و قبول تنزل بعد از تنزل تا استقرار در رحم، و ابتدای «عروج ترکیبی» و قبول عروج بعدالعروج تا انتهای آن به ولوج در واحدیت و مظهریت نسبت به اسماء کلیۀ مستجنۀ در احدیت و اسماء فرقیۀ کلیه و جزئیه در واحدیت و تهیؤ و استعداد مزاج تام الاعتدال عنصری، آن وجود جمعی جامعِ جمیع کلمات الهیه، که متصف به اعلی درجات اعتدال است، تولد
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 27 یافت به قلب تقیّ نقیّ احدی احمدی، الثابت فی حاقّ الوسطیة و البرزخیة و العدالة؛ و قال: نحنُ السابقونَ الآخِرونَ. از همین جهت در ازل الآزال آنچه که بر کلیۀ انبیاء و اولیاء از امم سابقه و لا حقه افاضت شد، بر کتاب استعداد از آن حقیقت الهیه دفعتاً نازل گشت. و او در حقیقت به حسب عین ثابت و قابلیتْ منشأ ظهور قابلیات است؛ و در مقام ظهور در عرصۀ فعلْ واسطۀ کلیۀ کمالات است؛ و آنچه بر کتاب استعداد او رقم زده شد، به ظهور تدریجی در عوالم خلقی ظاهر گردید. کریمۀ إنّا أَنزلناه اشارت است به وجود جمعیِ کلام الهی در مقام علمی اجمالی و قرآنی. و قوله: فی لیلةِ القَدْر اشاره است به نزول حقیقت قرآنیۀ شامل جمیع حقایقِ خاصِ مرتبۀ الهیه و کونیه در بنیۀ احمدی و قلب بالغ به مقام «قاب قوسینِ» محمدی. چه آنکه به اعتبار فنای آن حقیقت در مقام احدیت نزول و تنزل امکان ندارد، جز تنزل آن حقیقة الحقایق، بدون تجافی از مقام ذاتی خاص خود که از آن به «قلب واقع در مقام سرّ» تعبیر می شود، به مرتبۀ «قاب قوسین».
نفس انسانی بعد از عبور از مقام عقلِ منوّر به نور شرع و منزه از تبعات نفس، به مقام «قلب» می رسد، و در مقام قلب دریچه ای از مقام غیب بر او گشوده شود؛ و با ادامۀ سیر معنوی و عروج روحانی باب تجلیات اسمائیه بر او گشوده شود و به مقام «روح» رسد. و مرتبۀ روحیه محاذی مقام «واحدیت» قرار دارد، که از آن تعبیر به مقام «قلب بالغ به مقام روح» می نمایند.
از آنچه ذکر شد فهمیده می شود که چرا مؤلف محقق، امام خمینی، أعلی الله مقامه، مکرر در رساله تصریح نموده اند که «فیض اقدس» باطن مقام ولایت محمدیه، علیه السلام، است. مرادشان آن است که مرتبۀ «واحدیت»، که از آن به مرتبۀ اسماء و صفات و مقام ظهورِ اسماء و تعینات اسماء، یعنی اعیان ثابته، تعبیر کرده اند، ناشی است از مقام احدیت؛ و در صورت و تعین و ظهور اسماء و تمیز آنها بتفصیل و تعین هر اسمی یا صفتی، به عین ثابت، که صورت معلومیت حق به ذات خود است، می باشد. و آنچه ظهور بهم رساند انحاء تعقلاتِ حق است. و علم حق به ذات مسلتزم تعینی است در مقام ظهور و تفصیل اسمائی، که در مرتبۀ علم تفصیلی در تعین ثانی حاصل گردد؛ و هر اسمی را صورتی علمی و عینی است که صورت معلومیت ذات است.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 28 تنبیه
باید توجه داشت که بین «احدیت» و «واحدیت» از آن جهت که این دو مرتبۀ تعین ذات است تباین نیست؛ و خارج است از مقام خلق؛ چه آنکه آنچه تحت ذُلّ کلمۀ «کُن» وجودی قرار گیرد مخلوق است. و از اهل بیت طهارت، علیهم السلام، مأثور است که کُلُّما وَقَعَ اسمُ شیءٍ ما خَلَا الله فهو مخلوقٌ. و نیز مأثور است: یَجوزُ أَنْ یُقال إِنه شیءٌ، یُخْرِِجُهُ مِنَ الحَدَّیْنِ: حدِّالتعطیلِ و حدِّ التشبیهِ.
و نیز باید به این دقیقه توجه داشت که اسماء و صفات از جهت مقام جمعی، که به آن «اسم الله» گویند، دارای مظهر واحدی است که آن به «حقیقت محمدیه»(ص) موسوم است. و این عین ثابت جمعیْ در واقع واحد، و حق به جمیع اسماء و صفات در این عین ثابت واحد متجلی است، و «صورت معلومیت ذات» عنوانی است که به این عین، و بر جملۀ اعیان، داده اند. و از باب وحدت ظاهر و مظهر، حضرت ختمی معنای اسم اعظم است. بنابر آنچه ذکر شد، عین ثابت محمدی(ص) مشتمل است بر اعیانِ کافۀ موجودات، و بر دیگر اعیان سمت سیادت مطلقه دارد. در مطالب گذشته عرض شد که کثرت اسمائی و اعیانی در مرتبۀ «واحدیت» و «صمدیت مطلقه» فقط به اعتبار تفصیل عقلی است، و حقیقت حق از جهت تعین اُلوهی به وحدت و صرافت خود باقی است.
* * *
تحقیق اجمالی در مباحث گذشته و بیان اصل مطلب در حد تقریر و تحریر
ارباب تحقیق از بزرگان اهل حق گفته اند حق به اعتبار ذات و مقام کنز مخفی و غیب الغیوب از هر تعینی منزه است؛ و احکام اوّلیت و آخریت و احدیت و واحدیت و اوصاف ظهور و بطون در هویت غیبیه به تحقق ذاتی مستهلک در احدیت ذاتیه متحقق، و کلیۀ ما فی الوجود به استجنان ذاتی در غیب مغیب مندرج بود. و آن گاه که شاهد خلوتکدۀ غیبْ خویش را بر خویش جلوه داد، جلوۀ اوّل بر صفتِ
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 29 وحدتِ تام بود. چون این وحدت را، که اصل الاصول کل الفاعلیات و القابلیات است، مضاف به باطن وجود لحاظ کردیم، چون منتشأ از ذات است ناچار متعلق آن بطون ذات خواهد بود. و از این اضافه، یعنی از اضافۀ وحدتِ متعینِ از ذات، اسم «احد» جلوه گر گردید. و از آنجا که تعین کنتُ کنزاً به تعین فأحببت اضافه شد، یعنی از جهت تعلق آن به ظهور ذات، آن هویت غیبیه به صفت وحدتی دیگر، که حامل کلیۀ فاعلیات و قابلیات است، متصف گردید. اما اعتبار کثرت اسمائی و اعیانِ لازم اسماء در آن به اعتبار عقل است، و اصل ذات به صرافت خود باقی است. از تجلی در مظاهر خارجیه و خلقیه است که کثرت ظاهر می شود؛ و از تضاعفِ کثرات بسایط حاصل می گردد؛ و بالأخره از طریق حرکتِ انعطافیِ لازم وجود جهتِ ظهورِ سرِّ «آخریتْ» قوس صعود حاصل آید. و عجب آنکه حقیقت وجود همیشه و دایماً در کمال عزّ خود مستغرق است، و عین ممکن همیشه عدمی است. و بین «عدم» و «عدمی» فرق است. و نیز فرق واضح است بین عدمیت اعیانِ ممکنه و اثرِ فیض وجودی که به «وجود خاص» و «اثر» از آن تعبیر شده است. عدمیت در ماهیت ممکن از آن لحاظ است که ماهیت ظل وجود است و جهتی جز حکایت ندارد. و اگر بر وجود امکانی «عدمی» اطلاق شود، از آن جهت است که ظل اسماء الهیه است و خود عین ربط و حکایت است.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 30