بحث و تحصیل
علماء ظاهر گفته اند که «رحمن» و «رحیم» مشتق از «رحمت» هستند و در آنها عطوفت و رقّت مأخوذ است. و از ابن عباس رضی اللّه عنه روایت شده که اِنَّهُما اِسْمانِ رقیقان. اَحَدُهُما اَرَقُّ مِنَ الاْخَرِ: فَالرَّحمنُ الرَّقیقُ؛ والرَّحیمُ الْعَطُوفُ عَلی عباده بِالرِّزْقِ وَالنِّعَمِ. و چون عطوفت و رقّت را انفعالی لازم است، از این جهت در اطلاق آنها بر ذات مقدّس تأویل و توجیه قائل شده و آن را مجاز دانند.
و بعضی ها در مطلق این نحو از اوصاف از قبیل خُذِالْغایاتِ وَاتْرُکِ الْمَبادی قائل شده اند ـ که اطلاق اینها بر حق به لحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادی و اوصاف است. پس، معنی «رحیم» و «رحمن» در حق، یعنی کسی که معاملۀ رحمت می کند با بندگان. بلکه معتزله
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 248 جمیع اوصاف حق را چنین دانسته اند یا نزدیک به این. و بنابراین، اطلاق آنها بر حق نیز مَجاز است. و در هر صورت، مجاز بودن بعید است؛ خصوصاً در «رحمن» که بنابراین امرِ عجیبی باید ملتزم شد. و آن این است که این کلمه وضع شده برای معنایی که استعمال در آن جایز نیست و نمی شود؛ و در حقیقت این مجاز بلا حقیقت است. تَاَمَّل. و اهل تحقیق در جواب این گونه اشکالات گفته اند الفاظ موضوع است از برای معانی عامّه و حقایق مطلقه. پس بنابراین، تقیّد به عطوفت و رقّتْ داخل در موضوع لهِ لفظِ «رحمت» نیست و از اذهان عامیّه این تقیّد تراشیده شده، والاّ در اصل وضع دخالت ندارد. و این مطلب به حسب ظاهر بعید از تحقیق است، زیرا معلوم است که واضع نیز یکی از همین اشخاص معمولی بوده و معانی مجرّده و حقایق مطلقه را در حین وضع در نظر نگرفته. بلی، اگر واضع حق تعالی یا انبیاء باشند به وحی و الهام الهی، از برای این مطلب وجهی است؛ ولی آن نیز ثابت نیست. بالجمله، ظاهر این کلام مخدوش است، ولی مقصود اهل تحقیق نیز معلوم نیست این ظاهر باشد. بلکه ممکن است در بیان این مطلب چنین گفت که واضع لغات گرچه در حین وضع معانی مطلقۀ مجرّده را در نظر نگرفته است، ولی آنچه که از الفاظ در ازاء آن وضع شده همان معانی مجرّدۀ مطلقه است. مثلاً، لفظ «نور» را که می خواسته وضع کند، آنچه در نظر واضع از انوار می آمده اگر چه همین انوار حسّیّۀ عَرَضیّه بوده ـ به واسطۀ آنکه ماوراء این انوار را نمی فهمیده ـ ولی آنچه را که لفظ نور در ازاء او واقع شده همان جهت نوریّت او بوده نه جهت اختلاط نور با ظلمت؛ که اگر از او سؤال می کردند که این انوار عَرَضیّۀ محدوده نور صرف نیستند بلکه نور مختلط به ظلمت و فتور است، آیا لفظ نور در ازاء همان جهت نوریّت او است یا در ازاء نوریّت و ظلمانیّت آن است؟ بالضروره جواب آن بود که در مقابل همان جهت نوریّت است و جهت ظلمت به هیچ وجه دخیل در موضوع له نیست. چنانچه همه می دانیم که
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 249 واضع که لفظ «نار» را وضع کرده، در حین وضع جز نارهای دنیایی در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به این حقیقت شده همین نارهای دنیایی بوده و از نار آخرت و نار اللّه الْمُوقَدَةُ الَّتی تطَّلِعُ عَلَی الاَْفْئِدَة غافل بوده ـ خصوصاً اگر واضع غیر معتقد به عالم دیگر بوده ـ معذلک این وسیلۀ انتقالْ اسباب تقیید در حقیقت نمی شود، بلکه نار در ازاء همان جهت ناریّت واقع شده. نه آنکه می گوییم واضع خود تجرید کرده معانی را، تا امر مستغرب بعیدی باشد؛ بلکه می گوییم الفاظ در مقابل همان جهات معانی ـ بی تقیید به قید ـ واقع شده؛ بنابراین، هیچ جهت استبعادی در کار نیست؛ و هر چه معنی از غرائب و اجانب خالی باشد، به حقیقت نزدیکتر است و از شائبۀ مجازیّت بعیدتر می باشد. مثلاً، کلمۀ «نور» که موضوع است از برای آن جهت ظاهریّت بالذّات و مظهریّت للغیر، گرچه اطلاقش به این انوار عَرَضیّۀ دنیاویّه خالی از حقیقت نیست ـ زیرا که در اطلاق، به آنها جهت محدودیّت و اختلاط به ظلمت منظور نیست و همان ظهور ذاتی و مظهریّت در نظر است ـ ولی اطلاق آن بر انوار ملکوتیّه، که ظهورشان کاملتر و به افق ذاتیّت نزدیکتر است و مظهریّتشان بیشتر است ـ کمّیّتاً و کیفیّتاً ـ و اختلاطشان به ظلمت و نقص کمتر است، به حقیقت نزدیکتر است؛ و اطلاقش بر انوار جبروتیّه به همین بیان نزدیکتر به حقیقت است؛ و اطلاقش بر ذات مقدس حق جلّ و علا، که نور الانوار و خالص از همۀ جهاتِ ظلمت است و صرف نور و نور صرف می باشد، حقیقت محض و خالص است. بلکه توان گفت که اگر «نور» وضع شده باشد برای «ظاهر بذاته و مظهر لغیره» اطلاق آن بر غیر حق تعالی در نظر عقول جزئیّه حقیقت است؛ و امّا نزد عقول مؤیّده و اصحاب معرفت مَجاز است، و فقط اطلاقش بر حق تعالی حقیقت است. و همینطور، جمیع الفاظی که برای معانی کمالیّه، یعنی اموری که از سنخ وجود و کمال است، موضوع است.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 250 بنابراین، می گوییم که در «رحمن» و «رحیم» و«عطوف» و «رؤوف» و امثال آنها یک جهت کمال و تمام است، و یک جهت انفعال و نقص؛ و این الفاظ در ازاء همان جهت کمالیّه که اصل آن حقیقت است موضوع است. و اما جهات انفعالیّه که از لوازم نشئه و اجانب و غرائب حقیقت است که بعد از تنزّل این حقایق در بقاع امکانیّه و عوالم نازلۀ دنیاویّه با آنها متلازم و متشابک شده است ـ چون ظلمت که با نور در نشئۀ نازله مختلط گردیده ـ دخالتی در معنی موضوع له ندارد؛ پس، اطلاق آن بر موجودی که صرف جهت کمال را واجد و از جهات انفعال و نقص مبرّا است، صرف حقیقت است و حقیقت صرف. و این مطلب با این بیان علاوه بر آنکه با ذوق اهل معرفت نزدیک است، با وجدان اهل ظاهر نیز متناسب است.
پس بنابراین، معلوم شد که مطلق این نحو اوصاف کمال که از تنزّل در بعض نشئات متلازم و مختلط با امری دیگر شده اند ـ که ذات مقدس حق جلّت عظمته از آن مبرّا است ـ اطلاقشان به حق تعالی مجاز نیست. واللّه الهادی.
*
قولُهُ: اَلْحَمْدُ للّه یعنی، جمیع انواع ستایشها مختصّ به ذات مقدّس الوهیّت است. بدان ای عزیز که در تحت این کلمۀ شریفه سرّ توحید خاصّ بلکه اخصّ خواصّ است. و اختصاص همۀ محامد از جمیع حامدان به حق تعالی، به حسب برهان نزد اصحاب حکمت و ائمۀ فلسفۀ عالیه، واضح و آشکار است؛ زیرا که به برهان پیوسته که تمام دار تحقّق ظلّ منبسط و فیض مبسوط حضرت حق است، و تمام نعم ظاهره و باطنه، از هر منعم باشد به حسب ظاهر و در انظار عامه، از حق تعالی جل و علا است و احدی از موجودات را شرکت در آن نیست، حتی شرکت اعدادی نیز نزد اهل فلسفۀ عامیّه است نه فلسفۀ عالیه؛ پس، چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است و منعمی جز حق در دار تحقق نیست، جمیع محامد مختص او است. و نیز جمال و جمیلی جز جمال او و او نیست، پس مدایح نیز به او رجوع کند.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 251 و به بیان دیگر، هر حمد و مدحی که از هر حامد و مادحی است، در ازاء آن جهت نعمت و کمال است، و محل و مورد نعمت و کمال که آن را تنقیص و تحدید نموده به هیچ وجه مدخلیّت در ثنا و ستایش ندارد بلکه منافی و مضادّ است، پس جمیع محامد و مدایح به حظّ ربوبیّت، که کمال و جمال است، رجوع کند، نه به حظّ مخلوق که نقص و تحدید است.
و به بیان دیگر، از فطرتهای الهیّه، که جمیع خلق بر آن مفطورند، ثنای کامل و شکر و حمد منعم است، و نیز از فطرتهای الهیّه تنفّر از نقص و ناقص و منقص نعمت است، و چون نعمت مطلقۀ خالصه از شوب هر نقصی و جمال و کمال تامّ تمام مبرا از هر نقصی مختصّ به حق است و دیگر موجودات نِعم مطلقه و جمال مطلق را تنقیص و تحدید کنند نه تزیید و تأیید، پس فطرت همۀ مردم ثناجو و ستایش گوی ذات مقدس اویند و از دیگر موجودات متنفّرند، مگر آن وجودهایی که به حسب سیر در ممالک کمال و شهرهای عشق، فانی در ذات ذوالجلال شدند، که عشق و محبت به آنها و ثنا و ستایش آنها عین عشق به حق و ستایش او است. «حبّ خاصان خدا حبّ خدا است».
تا این جا که ذکر شد نیز به حسب مقامات متوسّطین است که در حجاب کثرت باز هستند و از جمیع مراتب شرک خفیّ واخفی مبرّا نشده و به کمال مراتب خلوص و اخلاص نرسیده اند.
و اما به حسب عرفان اصحاب قلوب فانیه در بعض حالات خاصه، جمیع نعم و تمام کمال و جمال و جلال صورت تجلّی ذاتی است، و جمیع محامد و مدایح به ذات مقدّس حق تعالی مربوط است؛ بلکه مدح و حمد از خود او به خود او است؛ چنانچه اشاره به این معنی است تعلّق «بسم اللّه » به «الحمدللّه ».
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 252 و بدان که سالک الی اللّه و مجاهد فی سبیل اللّه نباید به حدّ علمیِ این معارف قناعت کند و تمام عمر را صرف استدلال که حجاب بلکه حجاب اعظم است کند، چون که طی این مرحله با پای چوبین بلکه با مرغ سلیمان نیز نتوان کرد؛ این وادی وادی مقدّسین است و این مرحله مرحلۀ وارستگان. تا خلع نعلین حبّ جاه و شرف و زن و فرزند نشود و القاء عصای اعتماد و توجه به غیر از یمین نگردد، به وادی مقدس که جایگاه مخلصان و منزلگاه مقدسان است قدم نتوان گذاشت. اگر سالک به حقایق اخلاص در این وادی قدم زد و پشت پا به کثرات و دنیا ـ که خیال اندر خیال است ـ زد، اگر بقایایی از انانیّت مانده باشد از عالم غیب از او دستگیری شود، و به تجلّیات الهیّه جبل انّیّت او مندک شود و حال «صعق» و «فنا» برای او دست دهد. و این مقامات در قلوب قاسیه، که جز از دنیا و حظوظ آن خبری ندارند و جز به غرور شیطانی با چیز دیگر آشنا نیستند، سخت ناهنجار آید و به بافتۀ اوهام آن را نسبت دهند؛ با آنکه فنایی را که ما اکنون در طبیعت و دنیا داریم ـ که بکلّی از تمام عوالم غیب که در هر جهت و حیثیّت ظاهرتر از این عالمند، بلکه از ذات و صفات ذات مقدّس که ظهور مختصّ به ذات او است غافل هستیم و برای اثبات آن عوالم و ذات مقدس حق جلّ و علا متشبّث به ذیل برهان و استدلال می شویم ـ به مراتب غریب و عجیبتر است تا آن فنائی که اصحاب عرفان و سلوک ادعا می کنند.
«حیرت اندر حیرت آید زین قصص بی هشیّ خاصگان اندر اخسّ»
اگر «اخصّ» با صاد باشد این قدر حیرت ندارد، زیرا که فنای ناقص در
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 253 کامل امر طبیعی و موافق سنّت الهیّه است؛ پس، این حیرت در جایی است که «اخسّ» به سین باشد؛ چنانچه الآن برای تمام ماها این بی هوشی و فنا متحقّق است، و چنان گوش و چشم ما در طبیعت منغمر و فانی است که از غلغله های عالم غیب بی خبریم.
کتابآداب الصلوة - آداب نمازصفحه 254